جدول جو
جدول جو

معنی مقفا - جستجوی لغت در جدول جو

مقفا
کلام با قافیه، قافیه دار
تصویری از مقفا
تصویر مقفا
فرهنگ فارسی عمید
مقفا
(مُ قَفْ فا)
دارای قافیه. (ناظم الاطباء). صاحب قافیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقفی شود
لغت نامه دهخدا
مقفا
بنگری به مقفی رسم الخط فارسی برای مقفی
تصویری از مقفا
تصویر مقفا
فرهنگ لغت هوشیار
مقفا
قافیه دار، دارای قافیه، مقفی
متضاد: غیرمقفی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصفا
تصویر مصفا
(پسرانه)
زیبا و با صفا، پاکیزه، پاک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از موفا
تصویر موفا
بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، جزیل، بی اندازه، غزیر، معتدٌ به، درغیش، موفّر، عدیده، متوافر، موفور، وافر، کثیر، خیلی، به غایت، مفرط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقوا
تصویر مقوا
کاغذ سفت و ضخیم برای ساختن جلد کتاب یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصفا
تصویر مصفا
تصفیه شده، صاف شده، خالص، بی غش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقفل
تصویر مقفل
قفل شده، بسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفا
تصویر منفا
محل تبعید، تبعیدگاه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فَ)
قفل شده و بسته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در قفل کرده. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مقفل الیدین، بخیل. (منتهی الارب). بخیل و زفت ناکس. (ناظم الاطباء). مرد لئیم یا آن که از دست او هرگز خیری برنیاید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَفْ فِ / مُ قَفْ فَ)
مرد که همواره سرنگون باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَفْ فَ)
ترنجیده و درهم کشیده. (ناظم الاطباء). رجل مقفعالیدین، مرد ترنجیده و یرا گرفته دست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مردی که دستش ترنجیده و برگشته باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَوْ وا)
صفحۀ ستبر و کلفتی که از چندین لا کاغذهای بیکاره و یا پارچه های کهنه می سازند. (ناظم الاطباء). کاغذی سخت ضخیم که از خمیر کاغذ یا چند لای کاغذ بر یکدیگر دوسیده کنند. تخته گونه ای که از خمیر کاغذ یا کاغذهای برهم نهاده و چسبانیده سازند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
جلد اگر می کنی مصحف و جدش بر او
دفتر انجیل را بهر مقوا طلب.
وحشی (دیوان چ امیرکبیر ص 169).
جز مقوا و جلد و شیرازه
هرچه سازم به دست خود سازم.
علی تاج حلوایی.
و رجوع به مقوّی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَفْ فِ)
جلد مقفل، پوست خشک شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقفیل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ)
درخت خرمایی که هرچه بار دارد فرو ریزد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ فی ی)
از پس گردن ذبح شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
کسی که مقدم می دارد و ترجیح می دهد. (ناظم الاطباء). ورجوع به اقفاء شود، آن که برمی گزیند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فا)
مقدم شده. (ناظم الاطباء). رجل مقفی، مرد برگزیدۀ گرامی داشته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَفْ فا)
المقفی، از نامهای آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله است. (ناظم الاطباء) (از حبیب السیر)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَفْ فا)
قافیه کرده شده. (آنندراج). دارای قافیه. (ناظم الاطباء). بقافیه. قافیه دار. بیت مقفی، بیتی که آن را قافیت پدید کرده اند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گفتند حروف آخرین آن به یکدیگر ماننده تا فرق بود میان مقفی و غیرمقفی... (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 147) ، آن است که ضرب و عروض آن در حروف مختلف باشند چنانکه رضی نیشابوری گفته است:
زهی سرفرازی که با پایگاهت
میسر نشد چرخ را دستیاری.
که اگر چه وزن عروض و ضرب این بیت فعولن است حروف آن مختلف است. (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 310) ، درپی داشته شده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَفْ فی)
آن که در پی کسی می فرستد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که به سراغ کسی می رود و آن که پیروی می نماید کسی را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَفْ فَ)
بسته شده و قفل شده. (ناظم الاطباء). قفل کرده. قفل زده و قفل نهاده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَفْ فَ)
لقب پدر ابومحمد عبدالله بن مقفع فصیح و بلیغ معروف است، بدانجهت که حجاج او را مضروب ساخت و دست او یرا گرفت. (ازمحیط المحیط). لقب پدر عبدالله بن مقفع است از زبان آوران معروف و پیش از آنکه دین اسلام اختیار کند نام او روزبه بود و پدر وی را بدان جهت مقفع گفتند که چون حجاج چوب بر انگشتان وی بزد قفعت یده، یرا گرفت دست او. (ناظم الاطباء). و رجوع به ابن المقفع شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بیابان بی آب و گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مفازه مقفار، بیابانی خالی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ قَ)
به پس. به پشت. به روی پشت و ستان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از موفا
تصویر موفا
وفا کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
سر به زیر، سرما زده، گشته انگشت کژ انگشت کسی که همیشه سرش بطرف پایین باشد سرافکنده سر بزیر، کسی که دستهایش بر اثر سرما و جز آن شل و لرزان باشد، آنکه انگشتانش ترنجیده و برگشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقفل
تصویر مقفل
از ریشه پارسی کوپله دار بسته شده کلون شده قفل شده، بسته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقفی
تصویر مقفی
قافیه کرده شده، قافیه دار
فرهنگ لغت هوشیار
صفحه ستبر و کلفتی که از چندین لا کاغذهای بیکاره و یا پارچه های کهنه میسازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصفا
تصویر مصفا
تصفیه شده، روشن، بی آلودگی، پاکیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقفع
تصویر مقفع
((مُ قَ فَّ))
سرافکنده، سر به زیر، کسی که دست هایش بر اثر سرما و جز آن شل و لرزان باشد، آن که انگشتانش برگشته باشد
فرهنگ فارسی معین
((مُ قَ وّ))
نوعی کاغذ ضخیم که از آن برای ساختن جلد کتاب یا چیزهای دیگر استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقفی
تصویر مقفی
((مُ قَ ف فا))
دارای قافیه
فرهنگ فارسی معین