جدول جو
جدول جو

معنی مقفع

مقفع((مُ قَ فَّ))
سرافکنده، سر به زیر، کسی که دست هایش بر اثر سرما و جز آن شل و لرزان باشد، آن که انگشتانش برگشته باشد
تصویری از مقفع
تصویر مقفع
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مقفع

مقفع

مقفع
سر به زیر، سرما زده، گشته انگشت کژ انگشت کسی که همیشه سرش بطرف پایین باشد سرافکنده سر بزیر، کسی که دستهایش بر اثر سرما و جز آن شل و لرزان باشد، آنکه انگشتانش ترنجیده و برگشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار

مقفع

مقفع
مرد که همواره سرنگون باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

مقفع

مقفع
ترنجیده و درهم کشیده. (ناظم الاطباء). رجل مقفعالیدین، مرد ترنجیده و یرا گرفته دست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مردی که دستش ترنجیده و برگشته باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

مقفع

مقفع
لقب پدر ابومحمد عبدالله بن مقفع فصیح و بلیغ معروف است، بدانجهت که حجاج او را مضروب ساخت و دست او یرا گرفت. (ازمحیط المحیط). لقب پدر عبدالله بن مقفع است از زبان آوران معروف و پیش از آنکه دین اسلام اختیار کند نام او روزبه بود و پدر وی را بدان جهت مقفع گفتند که چون حجاج چوب بر انگشتان وی بزد قفعت یده، یرا گرفت دست او. (ناظم الاطباء). و رجوع به ابن المقفع شود
لغت نامه دهخدا