جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مقفی

مقفی

مقفی
آن که در پی کسی می فرستد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که به سراغ کسی می رود و آن که پیروی می نماید کسی را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

مقفی

مقفی
قافیه کرده شده. (آنندراج). دارای قافیه. (ناظم الاطباء). بقافیه. قافیه دار. بیت مقفی، بیتی که آن را قافیت پدید کرده اند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گفتند حروف آخرین آن به یکدیگر ماننده تا فرق بود میان مقفی و غیرمقفی... (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 147) ، آن است که ضرب و عروض آن در حروف مختلف باشند چنانکه رضی نیشابوری گفته است:
زهی سرفرازی که با پایگاهت
میسر نشد چرخ را دستیاری.
که اگر چه وزن عروض و ضرب این بیت فعولن است حروف آن مختلف است. (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 310) ، درپی داشته شده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

مقفی

مقفی
اَلمقفی، از نامهای آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله است. (ناظم الاطباء) (از حبیب السیر)
لغت نامه دهخدا

مقفی

مقفی
مقدم شده. (ناظم الاطباء). رجل مقفی، مرد برگزیدۀ گرامی داشته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

مقفی

مقفی
کسی که مقدم می دارد و ترجیح می دهد. (ناظم الاطباء). ورجوع به اقفاء شود، آن که برمی گزیند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

مقفی

مقفی
از پس گردن ذبح شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا