بریده شده، چیزی که زواید آن را بریده و آراسته و پیراسته کرده باشند کوتاه، مقابل موصل در ادبیات در فن بدیع مصراع یا بیتی که حروف آن قابل اتصال نباشد و نتوان آن ها را سرهم نوشت، منفصل الحروف
بریده شده، چیزی که زواید آن را بریده و آراسته و پیراسته کرده باشند کوتاه، مقابلِ موصل در ادبیات در فن بدیع مصراع یا بیتی که حروف آن قابل اتصال نباشد و نتوان آن ها را سرهم نوشت، منفصل الحروف
بریده شده، چیزی که زواید را از اطرافش بریده و آراسته و پیراسته کرده باشند. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، نزد علمای فن بدیع عبارت است از اینکه سخنی که ایراد کنند حروف هر یک از کلمات آن از یکدیگر جدا باشد در نوشتن مانند این جمله: ادرک داود رزقا. (از کشاف اصطلاحات الفنون). معنی او پاره پاره بود و این صنعت چنان باشد که شاعر در بیت کلماتی آرد که حروف هیچ کلمه از آن درنبشتن به هم نپیوندد، مثالش مراست (رشید و طواط) : و انی یعظمنی کل حر و یلبسنی من ایادیه برداً و ادرک ان زرت دار و دود دراً و دراً و ورداً و ورداً. مثال از شعر پارسی هم مراست (رشید و طواط) : تا دل من هوای جانان کرد شدم از لهو و شادمانی فرد زار و زردم ز درد آن دل دار درد دل دار زار دارد و زرد. و غرض از این دو قطعه هر دو بیتهای آخر است. (حدائق السحر فی دقائق الشعر)، مرد کوتاه قامت و گویند: فلان مقطع مجذر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، حدید مقطع، آهن ساز و سلاح ساخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آهنی که از آن سلاح سازند. (از اقرب الموارد)، مقطعالاسحار، خرگوش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، رجل مقطع، مرد مجرب. (از اقرب الموارد)
بریده شده، چیزی که زواید را از اطرافش بریده و آراسته و پیراسته کرده باشند. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، نزد علمای فن بدیع عبارت است از اینکه سخنی که ایراد کنند حروف هر یک از کلمات آن از یکدیگر جدا باشد در نوشتن مانند این جمله: ادرک داود رزقا. (از کشاف اصطلاحات الفنون). معنی او پاره پاره بود و این صنعت چنان باشد که شاعر در بیت کلماتی آرد که حروف هیچ کلمه از آن درنبشتن به هم نپیوندد، مثالش مراست (رشید و طواط) : و انی یعظمنی کل حر و یلبسنی من ایادیه برداً و ادرک ان زرت دار و دود دراً و دراً و ورداً و ورداً. مثال از شعر پارسی هم مراست (رشید و طواط) : تا دل من هوای جانان کرد شدم از لهو و شادمانی فرد زار و زردم ز درد آن دل دار درد دل دار زار دارد و زرد. و غرض از این دو قطعه هر دو بیتهای آخر است. (حدائق السحر فی دقائق الشعر)، مرد کوتاه قامت و گویند: فلان مقطع مجذر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، حدید مقطع، آهن ساز و سلاح ساخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آهنی که از آن سلاح سازند. (از اقرب الموارد)، مقطعالاسحار، خرگوش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، رجل مقطع، مرد مجرب. (از اقرب الموارد)
آنچه بسبب حرارت لطیفه نفوذ کند مابین خلط لزج و سطح عضو و ملاصق آن و دفع اونماید بدون تصرف در قوام خلط مانند سکنجبین. (تحفۀحکیم مؤمن). دوایی که به سبب لطافت خود بین سطح عضو و خلط لزج چسبیده به آن نفوذ کند و آن را از سطح عضو دور سازد، مانند اشق. (از بحرالجواهر). و رجوع به کتاب دوم قانون ص 149 و کشاف اصطلاحات الفنون شود
آنچه بسبب حرارت لطیفه نفوذ کند مابین خلط لزج و سطح عضو و ملاصق آن و دفع اونماید بدون تصرف در قوام خلط مانند سکنجبین. (تحفۀحکیم مؤمن). دوایی که به سبب لطافت خود بین سطح عضو و خلط لزج چسبیده به آن نفوذ کند و آن را از سطح عضو دور سازد، مانند اشق. (از بحرالجواهر). و رجوع به کتاب دوم قانون ص 149 و کشاف اصطلاحات الفنون شود
مرد غریب که بیان حالات خود کند از حسب و نسب و حاجت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هر آنکه وقتی تو را ببیند گوید که من فلان پسر فلانم و از فلان جا هستم و سپس از تو تکدی کند. (ازاقرب الموارد) ، قیافه شناس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کسی که آثار مردم را دنبال کند و از پی آنان رود. (از اقرب الموارد)
مرد غریب که بیان حالات خود کند از حسب و نسب و حاجت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هر آنکه وقتی تو را ببیند گوید که من فلان پسر فلانم و از فلان جا هستم و سپس از تو تکدی کند. (ازاقرب الموارد) ، قیافه شناس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کسی که آثار مردم را دنبال کند و از پی آنان رود. (از اقرب الموارد)
نیک برنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در مثل گویند: اقطف من ذره، اقطف من حلمه، اقطف من ارنب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فلان از مورچه و خرگوش بهتر میبرد. (ناظم الاطباء) ، گل کردن درخت رز. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
نیک برنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در مثل گویند: اقطف من ذره، اقطف من حلمه، اقطف من ارنب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فلان از مورچه و خرگوش بهتر میبرد. (ناظم الاطباء) ، گل کردن درخت رز. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
چیده چیده شده، فعولن چون از مفاعلتن خیزد آنرا مقطوف خوانند وسبب آنکه بدین زحاف از این جزو دو حرف و دو حرکت افتاده است آنرا به قطف (ثمار) تشبیه کردند (المعجم. چا. دانشگاه . 74)
چیده چیده شده، فعولن چون از مفاعلتن خیزد آنرا مقطوف خوانند وسبب آنکه بدین زحاف از این جزو دو حرف و دو حرکت افتاده است آنرا به قطف (ثمار) تشبیه کردند (المعجم. چا. دانشگاه . 74)
چیده شده، در علم عروض «فعولن» چون از «مفاعلن» خیزد، آن را مقطوف خوانند و سبب آن که بدین زحاف از این جزو دو حرف و دو حرکت افتاده است آن را به قطف (ثمار) تشبیه کردند
چیده شده، در علم عروض «فعولن» چون از «مفاعلن» خیزد، آن را مقطوف خوانند و سبب آن که بدین زحاف از این جزو دو حرف و دو حرکت افتاده است آن را به قطف (ثمار) تشبیه کردند