مقاطف مقاطف جَمعِ واژۀ مَقطَف. (ذیل اقرب الموارد). جاهای چیدن میوه: گفتی پیوند درختان او از شاخسار دوحۀ طوبی کرده اند... کسی از مقاطف اشجارش به قواصی و دوانی نرسیده. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 103). و رجوع به مقطف شود لغت نامه دهخدا
معاطف معاطف لایه ها، آنچه لای چیزی بگذارند، پارچه ای که لای رویه و آستر لباس بدوزند، در علم زمین شناسی طبقۀ زمین فرهنگ فارسی عمید
مقاطع مقاطع مَقطَع ها، محل های قطع، جاهای بریدن، محل های جدایی، پایان سخن ها، جمعِ واژۀ مَقطَع فرهنگ فارسی عمید