در اصطلاح بنایان، نازک کردن یک طرف دو آجر برای اینکه از الصاق آن دو به یکدیگر زاویه ای ایجاد شود. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). رجوع به فارسی (اصطلاح بنایان) شود
در اصطلاح بنایان، نازک کردن یک طرف دو آجر برای اینکه از الصاق آن دو به یکدیگر زاویه ای ایجاد شود. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). رجوع به فارسی (اصطلاح بنایان) شود
بخششگاه. (صحاح الفرس). جای قسمت. (منتهی الارب) (آنندراج). جای تقسیم. (غیاث). جای قسمت. ج، مقاسم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سرحد. مرز. حدفاصل: در مفصل هردو ناحیت و مقسم هر دو ولایت به هم رسیدند و نوبتها مصاف دادند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 35). حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است از بهر معیشت مکن اندیشۀ باطل. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 207). ورجوع به مقسم شود
بخششگاه. (صحاح الفرس). جای قسمت. (منتهی الارب) (آنندراج). جای تقسیم. (غیاث). جای قسمت. ج، مقاسم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سرحد. مرز. حدفاصل: در مفصل هردو ناحیت و مقسم هر دو ولایت به هم رسیدند و نوبتها مصاف دادند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 35). حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است از بهر معیشت مکن اندیشۀ باطل. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 207). ورجوع به مُقسَم شود
مرد اندوهگین. مهموم. (اقرب الموارد) ، صاحب جمال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جمیل و گویند غلام مقسم، یعنی غلام جمیل و همچنین است وجه مقسم. (از اقرب الموارد). هو مقسم الوجه، او خوشگل است. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). - شی ٔ مقسم، چیزی دارای حسن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). ، بخش بخش شده و تقسیم شده و پراکنده گشته. (ناظم الاطباء) : هم صاحب آفاقی و هم قاسم ارزاق آفاق به تو ایمن و ارزاق مقسم. امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 477). حواشی آن به خانه های مربع و مسدس و مثمن و مدور مقسم کردی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 334). - دعای مقسم، ظاهراً بمعنی دعا که گونه گونه باشد از بد و نیک. دعائی که به نیک و بد منقسم شده باشد: دعاهات گفتم بخیرات بپذیر اگر چه دعای مقسم ندارم. خاقانی. ای داعی حضرت تو ایام گرچه نکنم دعا مقسم. خاقانی
مرد اندوهگین. مهموم. (اقرب الموارد) ، صاحب جمال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جمیل و گویند غلام مقسم، یعنی غلام جمیل و همچنین است وجه مقسم. (از اقرب الموارد). هو مقسم الوجه، او خوشگل است. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). - شی ٔ مقسم، چیزی دارای حسن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). ، بخش بخش شده و تقسیم شده و پراکنده گشته. (ناظم الاطباء) : هم صاحب آفاقی و هم قاسم ارزاق آفاق به تو ایمن و ارزاق مقسم. امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 477). حواشی آن به خانه های مربع و مسدس و مثمن و مدور مقسم کردی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 334). - دعای مقسم، ظاهراً بمعنی دعا که گونه گونه باشد از بد و نیک. دعائی که به نیک و بد منقسم شده باشد: دعاهات گفتم بخیرات بپذیر اگر چه دعای مقسم ندارم. خاقانی. ای داعی حضرت تو ایام گرچه نکنم دعا مقسم. خاقانی
بخش بخش کننده. (آنندراج). بخش بخش کننده و تقسیم کننده. (ناظم الاطباء). قسمت کننده. بخش کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فالمقسّمات امراً. (قرآن 4/51). - مقسم الارزاق، تقسیم کننده رزقها. قسمت کننده روزیها: بنان تو گه بخشش مقسم الارزاق نهان تو گه کوشش مفتح الابواب. امیرمعزی (چ مرحوم اقبال ص 56). ، پریشان کننده. (آنندراج). پراکنده نماینده. (ناظم الاطباء)
بخش بخش کننده. (آنندراج). بخش بخش کننده و تقسیم کننده. (ناظم الاطباء). قسمت کننده. بخش کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فالمقسّمات امراً. (قرآن 4/51). - مقسم الارزاق، تقسیم کننده رزقها. قسمت کننده روزیها: بنان تو گه بخشش مقسم الارزاق نهان تو گه کوشش مفتح الابواب. امیرمعزی (چ مرحوم اقبال ص 56). ، پریشان کننده. (آنندراج). پراکنده نماینده. (ناظم الاطباء)
اولی و پیشینی. (ناظم الاطباء). مقدم. برتر. بزرگ قوم. رئیس گروه: آن قوم زندانیان که نامزد یمن بودند مقدمی ایشان ’وهرزبن به آفریدبن ساسان بن بهمن’ و پول (پل) نهروان که وکلاء سرای عزیز را اجلهم اﷲ است به عراق این ’وهرزبن به آفرید’ کرده است... (فارسنامۀ ابن البلخی چ کمبریج صص 95- 96) ، هر چیز که از پیش کرده شده باشد. (ناظم الاطباء)
اولی و پیشینی. (ناظم الاطباء). مقدم. برتر. بزرگ قوم. رئیس گروه: آن قوم زندانیان که نامزد یمن بودند مقدمی ایشان ’وهرزبن به آفریدبن ساسان بن بهمن’ و پول (پل) نهروان که وکلاء سرای عزیز را اجلهم اﷲ است به عراق این ’وهرزبن به آفرید’ کرده است... (فارسنامۀ ابن البلخی چ کمبریج صص 95- 96) ، هر چیز که از پیش کرده شده باشد. (ناظم الاطباء)
تقویم نویسی. تقویم دانی. استخراج تقویم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محاسبه کردن وقت ها و حساب کواکب. سنجیدن قرب و بعد و ارتفاع ستارگان: درمقومیش اشکال بود که هست یانه. (چهارمقاله ص 96). کرده بنای عدل را خامۀ تو مهندسی کرده نجوم فضل را خاطر تو مقومی. (از ترجمه محاسن اصفهان ص 133). و رجوع به مقوم شود
تقویم نویسی. تقویم دانی. استخراج تقویم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محاسبه کردن وقت ها و حساب کواکب. سنجیدن قرب و بعد و ارتفاع ستارگان: درمقومیش اشکال بود که هست یانه. (چهارمقاله ص 96). کرده بنای عدل را خامۀ تو مهندسی کرده نجوم فضل را خاطر تو مقومی. (از ترجمه محاسن اصفهان ص 133). و رجوع به مقوم شود
بهره و نصیب از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هرچه که به اقسامی تقسیم شود مقسم نامیده می شود و هرقسم را نسبت به قسم دیگر قسیم می نامند. نسبت بین دو قسیم همیشه تباین است و نسبت بین مقسم و قسم، عام و خاص مطلق است. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی) ، جای قسمت کردن و بخشش نمودن. (ناظم الاطباء). موضع قسمت. بخشگاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقسم شود. - مقسم آب، آب بخش کن. (یادداشت ایضاً). - مقسم میاه، آب بخش کن. (یادداشت ایضاً)
بهره و نصیب از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هرچه که به اقسامی تقسیم شود مقسم نامیده می شود و هرقسم را نسبت به قسم دیگر قسیم می نامند. نسبت بین دو قسیم همیشه تباین است و نسبت بین مقسم و قسم، عام و خاص مطلق است. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی) ، جای قسمت کردن و بخشش نمودن. (ناظم الاطباء). موضع قسمت. بخشگاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مَقِسم شود. - مقسم آب، آب بخش کن. (یادداشت ایضاً). - مقسم میاه، آب بخش کن. (یادداشت ایضاً)
در تازی نیامده ارزیابی، راست گردانی، گاهنامه نویسی، راست کنندگی، قایم کنندگی، قیمت کنندگی، ارزیابی، تقویم نویسی: (... و در مقومیش اشکال بود که هست یا نه) (چهارمقاله. 96)
در تازی نیامده ارزیابی، راست گردانی، گاهنامه نویسی، راست کنندگی، قایم کنندگی، قیمت کنندگی، ارزیابی، تقویم نویسی: (... و در مقومیش اشکال بود که هست یا نه) (چهارمقاله. 96)