جدول جو
جدول جو

معنی مقسمی - جستجوی لغت در جدول جو

مقسمی
(مُ قَسْ سَ)
در اصطلاح بنایان، نازک کردن یک طرف دو آجر برای اینکه از الصاق آن دو به یکدیگر زاویه ای ایجاد شود. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). رجوع به فارسی (اصطلاح بنایان) شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقسم
تصویر مقسم
تقسیم شده، بخش بخش شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقسم
تصویر مقسم
جای قسمت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقسم
تصویر مقسم
قسمت کننده، بخش بخش کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قَسْ سَ مَ)
زن اندوهگین. (ناظم الاطباء) ، صاحب جمال. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقسّم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
بخششگاه. (صحاح الفرس). جای قسمت. (منتهی الارب) (آنندراج). جای تقسیم. (غیاث). جای قسمت. ج، مقاسم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سرحد. مرز. حدفاصل: در مفصل هردو ناحیت و مقسم هر دو ولایت به هم رسیدند و نوبتها مصاف دادند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 35).
حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است
از بهر معیشت مکن اندیشۀ باطل.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 207).
ورجوع به مقسم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
سوگندخورنده. (مهذب الاسماء). آن که سوگند یاد می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقسام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَسْ سَ)
مرد اندوهگین. مهموم. (اقرب الموارد) ، صاحب جمال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جمیل و گویند غلام مقسم، یعنی غلام جمیل و همچنین است وجه مقسم. (از اقرب الموارد). هو مقسم الوجه، او خوشگل است. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب).
- شی ٔ مقسم، چیزی دارای حسن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب).
، بخش بخش شده و تقسیم شده و پراکنده گشته. (ناظم الاطباء) :
هم صاحب آفاقی و هم قاسم ارزاق
آفاق به تو ایمن و ارزاق مقسم.
امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 477).
حواشی آن به خانه های مربع و مسدس و مثمن و مدور مقسم کردی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 334).
- دعای مقسم، ظاهراً بمعنی دعا که گونه گونه باشد از بد و نیک. دعائی که به نیک و بد منقسم شده باشد:
دعاهات گفتم بخیرات بپذیر
اگر چه دعای مقسم ندارم.
خاقانی.
ای داعی حضرت تو ایام
گرچه نکنم دعا مقسم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مُ قَسْ سِ)
بخش بخش کننده. (آنندراج). بخش بخش کننده و تقسیم کننده. (ناظم الاطباء). قسمت کننده. بخش کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فالمقسّمات امراً. (قرآن 4/51).
- مقسم الارزاق، تقسیم کننده رزقها. قسمت کننده روزیها:
بنان تو گه بخشش مقسم الارزاق
نهان تو گه کوشش مفتح الابواب.
امیرمعزی (چ مرحوم اقبال ص 56).
، پریشان کننده. (آنندراج). پراکنده نماینده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ)
بهره. (منتهی الارب) (آنندراج). نصیب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَمْ ما)
صورت ظاهر. فورمالیته. مسما. ظاهر: منظور آن بود که مسمائی به عمل آید
لغت نامه دهخدا
(مُ سَمْ می)
آن که می نامد و اسم می گذارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ مَ)
بخشش گاه آب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به محل. جای و مقام. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَدْ دَ)
اولی و پیشینی. (ناظم الاطباء). مقدم. برتر. بزرگ قوم. رئیس گروه: آن قوم زندانیان که نامزد یمن بودند مقدمی ایشان ’وهرزبن به آفریدبن ساسان بن بهمن’ و پول (پل) نهروان که وکلاء سرای عزیز را اجلهم اﷲ است به عراق این ’وهرزبن به آفرید’ کرده است... (فارسنامۀ ابن البلخی چ کمبریج صص 95- 96) ، هر چیز که از پیش کرده شده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ قِ)
بنحوی. بطوری: بقسمی با او رفتار کرد که وی مریدش شد. (فرهنگ فارسی معین).
- بقسمی که،بنحوی که. بطریقی که. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَمْ می)
نامیده شونده. (آنندراج). خود نامیده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، منسوب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسمی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَوْ وِ)
یحیی بن حکیم به این انتساب شهرت دارد. (از انساب سمعانی). رجوع به یحیی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَوْ وِ)
تقویم نویسی. تقویم دانی. استخراج تقویم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محاسبه کردن وقت ها و حساب کواکب. سنجیدن قرب و بعد و ارتفاع ستارگان: درمقومیش اشکال بود که هست یانه. (چهارمقاله ص 96).
کرده بنای عدل را خامۀ تو مهندسی
کرده نجوم فضل را خاطر تو مقومی.
(از ترجمه محاسن اصفهان ص 133).
و رجوع به مقوم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
بهره و نصیب از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هرچه که به اقسامی تقسیم شود مقسم نامیده می شود و هرقسم را نسبت به قسم دیگر قسیم می نامند. نسبت بین دو قسیم همیشه تباین است و نسبت بین مقسم و قسم، عام و خاص مطلق است. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی) ، جای قسمت کردن و بخشش نمودن. (ناظم الاطباء). موضع قسمت. بخشگاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقسم شود.
- مقسم آب، آب بخش کن. (یادداشت ایضاً).
- مقسم میاه، آب بخش کن. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مقیم بودن. اقامت:
بر درگه جبار ترا باد مقیمی
زیرا به از آن در، به جهان هیچ دری نیست.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 62).
، دلالی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَدْ دَ می ی)
نسبت است به مقدم که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقسم
تصویر مقسم
جای تقسیم و قسمت قسمت کننده، بخش و تقسیم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسمی
تصویر مسمی
نامیده شده، نام نهاده شده، مترجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقسمی
تصویر بقسمی
بنحوی، بطوری
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده ارزیابی، راست گردانی، گاهنامه نویسی، راست کنندگی، قایم کنندگی، قیمت کنندگی، ارزیابی، تقویم نویسی: (... و در مقومیش اشکال بود که هست یا نه) (چهارمقاله. 96)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسمی
تصویر مسمی
((مُ سَ م ما))
نامیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقسم
تصویر مقسم
((مُ قَ سِّ))
تقسیم کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقسم
تصویر مقسم
((مُ س))
سوگند خورنده، قسم خورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقسم
تصویر مقسم
((مُ سَ))
سوگند خورده، جای سوگند، سوگند، قسم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقومی
تصویر مقومی
((مُ قَ وِّ))
راست کنندگی، قایم کنندگی، قیمت کنندگی، ارزیابی، تقویم نویسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقسم
تصویر مقسم
((مَ س))
قسمت، جای قسمت، جمع مقاسم
فرهنگ فارسی معین
فصلی، ادواری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بومی، محلّی، مردمی
دیکشنری اردو به فارسی
آب و هوایی، فصلی
دیکشنری اردو به فارسی