جدول جو
جدول جو

معنی مقروضی - جستجوی لغت در جدول جو

مقروضی(مَ)
وام داری و قرض و وام و دین. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقدونی
تصویر مقدونی
از مردم مقدونیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقروض
تصویر مقروض
بریده شده، وام دار، بدهکار
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
شطی که گینۀ فرانسه را از سورینام جدا می کند و 680 هزار گز طول دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به اصطلاح علم اشکال هندسی چیزی که یک سر آن مدور و پهن باشد و سر دیگر آن باریک به تدریج بود چنان که شکل گزر باشد. (غیاث) (از آنندراج). هر جسمی که بشکل مخروط باشد. (ناظم الاطباء). آنچه به شکل مخروط باشد. شکلی مجسم که ابتدای او از دایره باشد و هموار و یکسان به تدریج باریکتر میشود تا آنکه سر او به یک نقطه بازآید چنانکه خراط تواند تراشید بر مثال ترنجی که سر او نیک باریک و تیز باشد. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). صنوبری. کله قندی.
- سطح مخروطی، آن سطحی است که از تغییر مکان خطی موسوم به مولد حاصل شود و آن همواره بر نقطۀ ثابت به نام رأس می گذرد و بر منحنی معینی به اسم هادی متکی است.
- ظل مخروطی، سایه ای به شکل مخروط که بوسیلۀ سیاره ای در جهت مخالف خورشید افکنده شده باشد. (از لاروس).
- مخروطی شکل، هر جسمی که به شکل مخروط باشد. صنوبری شکل.
- مقاطع مخروطی،اگر یک مخروط مستدیر قائم یا دوار را با یک صفحه قطع کنیم بر حسب وضع صفحۀ قاطع یکی از منحنیهای زیر به دست خواهد آمد: بیضی (قطع ناقص) ، هذلولی (قطع زاید) ، سهمی (قطع مکانی). این منحنیها را مقاطع مخروطی نامند و بخشی از هندسه که از خواص منحنیهای مذکور بحث می کند مخروطات نامیده می شود. و رجوع به مخروطات و فرهنگ فارسی معین شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مسرور بودن. رجوع به مسرور شود.
- حروف مسروری، در اصطلاح اهل جفر. رجوع به حرف مسروری در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
یکدیگر خوشنود شونده. (آنندراج). خشنود وراضی از هم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراضی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حالت محرور. رجوع به محرور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
مؤنث محروض. رجوع به محروض شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نهر محروقی، شعبه ای از رود جهانگیری است و جهانگیری منشعب است از رود جراحی به خوزستان. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حالت محروم. حرمان. بی نصیبی. بی بهرگی. مأیوسی. نامرادی. ناامیدی:
حرص رباخواره ز محرومی است
تاج رضا بر سر محکومی است.
نظامی.
برو شکر کن چون به نعمت دری
که محرومی آید ز مستکبری.
سعدی.
نرفتم به محرومی از هیچ کوی
چرا از در حق شوم زردروی.
سعدی.
گذار بر ظلمات است، خضر راهی کو
مباد کآتش محرومی آب ما ببرد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خودپسندی. گستاخی و خودبینی. تکبر و نخوت. (از ناظم الاطباء). مغرور بودن. برتنی. مقابل افتادگی و فروتنی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز مغروری کلاه از سر شود دور
مبادا کس به زور خویش مغرور.
نظامی.
ز مغروری که در سر ناز گیرد
مراعات از رعیت بازگیرد.
نظامی.
حافظ افتادگی از دست مده زآنکه حسود
عرض و مال و دل و دین، در سر مغروری کرد.
حافظ.
و رجوع به مغرور شود
لغت نامه دهخدا
(مِ ضی ی)
منسوب است به مقراض که نام اجدادی است. (ازانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
چون مقراض بودن. حالت و چگونگی مقراض. برندگی. قاطعیت:
چو سوزن، سنان سینه را دوخته
ز مقراضه مقراضی آموخته.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ ری ی / مُ رَ ری ی)
درازپشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده ز بهری بی بهرگی بی برگی محرومان ماندن حرمان بی نصیبی: گذار بر ظلمات است خضر راهی کو مباد کاتش محرومی آب ما ببرد. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده رخنی مانداکی منسوب به موروث آنچه که بارث رسیده ارثی. . .} و در واقع او را بهادری و پهلوانی موروثی بود) (ظفرنامه یزدی. چا. امیر کبیر 412: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقروض
تصویر مقروض
مدیون، قرض دار و وامدار
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده کشتنی منسوب به مزروع زراعت شده: املاک مزروعی اراضی مزروعی
فرهنگ لغت هوشیار
(در تازی آمده است) : از ریشه پارسی گاو دنبال چرخوکی سرودیس منسوب به مخروط یا سطح مخروطی. سطحی است که از تغییر مکان خطی موسوم به مولدبوجود آید و آن همواره بر نقطه ای ثابت بنام راس میگذرد و بر منحنی معینی باسم هادی متکی است. یا مقاطع مخروطی. اگر یک مخروط مستدیر قایم یا دوار را با یک صفحه قطع کنیم برحسب وضع صفحه قاطع یکی از منحنیهای زیر بدست خواهد آمد: بیضی (قطع ناقص) هذلولی (قطع زاید) سهمی (قطع مکافی)، این منحنیها را مقاطع مخروطی نامند و بخشی از هندسه را که از خواص منحنیهای مذکور بحث میکند مخروطات خوانند. یامخروطیان، جمع مخروطی. تیره ایست از گیاهان باز دانه از رده پیدازادان که غالبا در منطقه معتدله میرویند. ساقه این تیره از گیاهان دارای طبقه مولدی است که آوندهای قرصی چوبی میسازد. برگهای آنها عموما باریک و سوزنی و دارای یک رگبرگ دایمی است و درخت همیشه سبز است. در تمام قسمتهای آنها لوله های شیرابه است که صمغهای مختلف ترشح میکنند. این صمغهابیشتر بنام تربانتین موسومند. میوه گیاهان این تیره مرکب و مخروطی شکل است. انواع مهم گیاهان این تیره عبارتند از: کاج سرو ابهل پیرو سرخدار و صنوبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقهوری
تصویر مقهوری
شکست یافتن مغلوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرونه
تصویر مقرونه
مقرونه در فارسی مونث مقرون زی یاز مونث مقرون مقابل مفروقه: (سبب تقدیم دایره هزج بردایره سریع آنست که اوتاد هزج و اخوات آن مقرونه است) (المعجم. مدچا. 52: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
دو کاردک: در کشتی فنی است از کشتی و آن چنانست که کشتی گیرد و پای خود را بر گردن یا کمر حریف گذاشته زور دهد: (قدرتم چون پا بمیدان زبر دستی نهد فند مقراضک همی بر پور دستان میزنم) (فوقی یزدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقراضه
تصویر مقراضه
در تازی نیامده بنگرید به مقراضک (کشتی) مقراضک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقراضی
تصویر مقراضی
بریده، پرند (پارچه مقراضی) منسوب به مقراض، نوعی حلواست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفروضه
تصویر مفروضه
مونث مفروض، جمع مفروضات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغروری
تصویر مغروری
در تازی نیامده فریفتگی، باد ساری ابر تنی فریفتگی، تکبر غرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسروری
تصویر مسروری
مسرور بودن نشاط شادمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقروض
تصویر مقروض
((مَ))
کسی که به دیگری وام دارد، مدیون، قرض دار، بدهکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقروض
تصویر مقروض
وامدار، بدهکار
فرهنگ واژه فارسی سره
اسم بده کار، قرض دار، وام دار، وامی
متضاد: بستان کار، طلب کار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عینیّت
دیکشنری اردو به فارسی
فرضیّه، فرض، فرضیّه سازی
دیکشنری اردو به فارسی
فرضی، فرضیّه
دیکشنری اردو به فارسی
محرومیت
دیکشنری اردو به فارسی