معنی مقروض
مقروض
وامدار، بدهکار
تصویر مقروض
فرهنگ واژه فارسی سره
واژههای مرتبط با مقروض
مقروض
مقروض
بریده شده، وام دار، بدهکار
فرهنگ فارسی عمید
مقروض
مقروض
مدیون، قرض دار و وامدار
فرهنگ لغت هوشیار
مقروض
مقروض
کسی که به دیگری وام دارد، مدیون، قرض دار، بدهکار
فرهنگ فارسی معین
مقروض
مقروض
اسم بده کار، قرض دار، وام دار، وامی
متضاد: بستان کار، طلب کار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مقرون
مقرون
نزدیک، پیوسته، همراه
فرهنگ فارسی عمید
مقبوض
مقبوض
گرفته شده، چیزی که به چنگ گرفته شده
فرهنگ فارسی عمید
مقراض
مقراض
قیچی، وسیله ای با دو تیغۀ دسته دار برای بریدن کاغذ، پارچه و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
محروض
محروض
نا بکار
فرهنگ لغت هوشیار
معروض
معروض
عرضه شده، عرض شده، ظاهر و هویدا
فرهنگ لغت هوشیار