- مقرحه
- مقرحه در فارسی مونث مقرح: ریش انگیز خستان مونث مقرح. یا ادویه مقرحه. داروهایی که تولید زخم و جراحت بر روی جلد کنند
معنی مقرحه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع قراح، آب های ناب
پارچۀ رنگین منقّش که بر روی فرش یا بستر می کشیده اند، بسترآهنگ، روفرشی
مصرحه در فارسی مونث مصرح: آشکار مونث مصرح: مواد مصرحه در قانون
مونث مفرح: (ادویه مفرحه)
مقرره در فارسی مونث مقرر بنگرید به مقرر مونث مقرر، جمع مقررات
دار بویدان
پارچه منقشی که بر روی فرش یا بستر کشند، روفرشی، بستر آهنگ: (... مقرمه ای داشت مذهب سخت نیکو بر روی نهالی افگنده) (سیاست نامه. چا. اقبال 102)
تازیانه، کوبه: در خنیا به همگی ابزار هایی که کوبیده می شوند چون کوس و تبیره و دهل گفته می شود. تازیانه، کوبه، جمع مقارع، لفظی است عام برای کلیه آلات موسیقی ضربی رزمی مانند کوس دمامه دهل و نقاره (حسینعلی ملاح مجله موسیقی (جدید) شماره 99 ص 61) : (مقرعه زن گشت رعد مقرعه او درخش غاشیه کش گشت باد غاشیه اودیم) (منوچهری. د. چا.: 2: ص 59)
((مِ رَ عِ))
فرهنگ فارسی معین
تازیانه، کوبه، لفظی است عام برای کلیه آلات موسیقی ضربی رزمی مانند، کوس، دمامه، دهل و نقاره
تازیانه، تسمۀ چرمی با دستۀ چوبی که هنگام اسب تاختن به دست می گیرند یا با آن کسی را کتک می زنند، شلاق
زخم، ریش، جراحت، در پزشکی آبله
آلت چینی یا شیشه ای که سیم برق یا تلفن را به آن می بندند
زخم چرکین ریش آغاززمستان، مهتر بزرگ یاران یک قرح زخم ریش، آبله
ریش انگیز خستان تولید جراحت کننده توضیح دوایی را نامند که بقوت حرارت و نفوذ و جذب خود بتحلیل بر دو فانی ساز در طوباتی (را) که میان اجزای جلد است و احداث قرحه نماید مانند: بلادر (مخزن الادویه)
مقره در فارسی: تالابک، غلغلک، در فارسی: گیره چینی حوض کوچک، سبوی کوچک، آلتی چینی یا شیشه یی که سیم تلفن یا برق را بان متصل سازند