جدول جو
جدول جو

معنی مقتوی - جستجوی لغت در جدول جو

مقتوی(مَ تَ وی ی)
خدمتکار. (مهذب الاسماء). خادم. ج، مقتوون و مقاتوه و مقاتیه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل و بعد شود
لغت نامه دهخدا
مقتوی
خدمتکار
تصویری از مقتوی
تصویر مقتوی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملتوی
تصویر ملتوی
به خود پیچیده، پیچ خورده، پیچ در پیچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستوی
تصویر مستوی
برابر، در ریاضیات هموار، راست و درست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقتنی
تصویر مقتنی
یابنده، کسب کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقتنی
تصویر مقتنی
در تصرف و مالکیت کسی درآمده، کسب شده، به دست آمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقتول
تصویر مقتول
کشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتوی
تصویر محتوی
چیزی که چیز دیگر را دربر دارد، دربر گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقتدی
تصویر مقتدی
اقتدا کننده، پیروی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقتفی
تصویر مقتفی
از پی کسی رونده، پیروی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقتضی
تصویر مقتضی
اقتضا کننده، موجب، تقاضا کننده، خواهان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ وا)
نعت مفعولی از احتواء. محصور و محاط و گرداگرد فروگرفته شده، در برداشته شده. جمعآمده. گرد شده.
- محتوای چیزی، درون و داخل آن. آنچه در آن است
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ / مَ تَ وَ)
خادم که بر نان خدمت کند و به فارسی نان جامه نامندش. واحد و جمع و مذکر و مؤنث در آن یکسان است و گویندرجل مقتوین و هم مقتوین و هی مقتوین. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). مقتی ̍. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به دو مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
پیچیده پیچ در پیچ بخود پیچنده پیچ در پیچ شونده، نوعی از حرکت نبض که مانند ریسمان پیچیده محسوس شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتوی
تصویر منتوی
آهنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتضی
تصویر مقتضی
تقاضا کننده، درخواست و طلب کننده اقتضا شده، در خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتفی
تصویر مقتفی
از پس آینده سپس آینده از پی کسی رونده در پی در آینده پیروی کننده: (نک پیاپی کاروانها مقتفی زین شکاف در که هست آن مختفی) (مثنوی. نیک. 149: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
سرمایه دار، سرمایه دهنده بدست آمده کسب شده. گرد آورنده (مال) فراهم آورنده ذخیره کننده، لازم گیرنده ملازم (حیا و جز آن)، دارنده مالک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتدی
تصویر مقتدی
پیروی کننده، اقتدا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
برابر یکسان، راست راسته، هموار برابر یکسان: همه اندر صورت مردمی مستوی اند، هموار و برابر، راست مستقیم: پس روشن شد که نفس بجنبد نه مستوی و نه مستد بر. یا ترتیب مستوی. نوشتت اعداد است بصورت: 1 2 3 ... ... وآن ترتیب صعودی اعداداست مقابل ترتیب معکوس. یا سطح مستوی. سطح هموار و برابر: چو بر سپهر زند بانگ تابتات شوند زاضطراب چو بر سطح مستوی سیماب. (وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتوین
تصویر مقتوین
نانجامه کسی که برابر کار خود نان و جامه ستاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتول
تصویر مقتول
کشته شده، قتیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقوی
تصویر متقوی
توانا و قادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتوی
تصویر محتوی
درون و داخل چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتوی
تصویر محتوی
((مُ تَ))
حاوی، شامل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستوی
تصویر مستوی
((مُ تَ))
برابر، هموار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقتول
تصویر مقتول
((مَ))
کشته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقتفی
تصویر مقتفی
((مُ تَ))
از پی کسی رونده، در پی در آینده، پیروی کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقتضی
تصویر مقتضی
((مُ تَ ضا))
اقتضا شده، تقاضا شده، درخواست شده، در فارسی لازم، لازمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقتضی
تصویر مقتضی
((مُ تَ))
اقتضاکننده، تقاضاکننده، شایسته، درخور، مطابق، موافق، سبب، موجب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقتدی
تصویر مقتدی
((مُ تَ))
پیروی کننده، کسی که پشت سر امام جماعت نماز خواند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملتوی
تصویر ملتوی
((مُ تَ))
به خود پیچیده، پیچ در پیچ شونده، نوعی از حرکت نبض که مانند ریسمان پیچیده محسوس شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقتنی
تصویر مقتنی
((مُ تَ))
فراهم کننده، به دست آورنده، مالک، متصرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقتول
تصویر مقتول
کشته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محتوی
تصویر محتوی
درونمایه
فرهنگ واژه فارسی سره