جدول جو
جدول جو

معنی مقاسم - جستجوی لغت در جدول جو

مقاسم
(مَ سِ)
جمع واژۀ مقسم. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
- مقاسم میاه، آب بخش کن ها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، صاحب المقاسم، نایب امیر و او تقسیم کننده غنایم است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مقاسم
(مُ سِ)
بخش بخش کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مقاسم
بخش کننده، جمع مقسم، بخشگاهان جمع مقسم
تصویری از مقاسم
تصویر مقاسم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقاسمه
تصویر مقاسمه
چیزی را با هم قسمت کردن و هر کدام بهرۀ خود را بردن، سوگند یاد کردن برای کسی، کسی را سوگند دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواسم
تصویر مواسم
موسم ها، اوقات و زمانهای چیزی، هنگام رسیدن چیزی، جمع واژۀ موسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباسم
تصویر مباسم
مبسم ها، دندانهای پیشین، کنایه از لب و دهان ها، جمع واژۀ مبسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقاوم
تصویر مقاوم
آنکه در برابر کسی بایستد و مقاومت کند، ایستادگی کننده، پابرجا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
جمع واژۀ مرسوم، ویژگی هنجاری که براساس آیین یا فرهنگ در یک جامعه رایج شده است، چیزی که از طرف والی یا حاکم به کسی داده می شود، جیره، مواجب
فرهنگ فارسی عمید
(طَ رَ سَ)
با کسی سوگند خوردن. (المصادرزوزنی). کسی را سوگند خوردن. (تاج المصادر بیهقی). از برای کسی سوگند خوردن. (ترجمان القرآن). سوگند کردن برای کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، کسی را سوگند دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، با کسی چیزی قسمت کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). چیزی را با کسی بخش کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، بهره و بخش خود را گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ / سِمَ)
مقاسمه. و رجوع به مقاسمه شود، تشخیص مقدار مالیات دیوان بوسیلۀ تعیین سهم معینی از محصول. در ترجمه تاریخ قم آمده: اردشیر بن بابک... اول کسی که خراج پدید کرد و سنت گردانید. عجم آن را مستعظم و مستکره شمردند و گفتند آنچه باقی ماند بر آنچه فانی خواهد شد وظیفه می گردانی و تعیین می نمایی، یعنی خراج را بر بدنهای فانیه وضع می کنی زیرا که مقاسمت عدل تر است. و اولیتر از خراج که بر وجه عدل بود، آن است که بعد از وضع مؤن و اخراجات و نفقات و تفکر نمودن در اسعار و نرخها و امن و خوف و قیمت کردن و فروآوردن به هر وقت و زمانی بر قدر ارتفاع خراج را وضع کنند و معین گردانند. (ترجمه تاریخ قم ص 183). و رجوع به دو مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متقاسم
تصویر متقاسم
هم سوگند، همداراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواسم
تصویر مواسم
جمع موسم، هنگام ها واره ها جمع موسم هنگامها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاسا
تصویر مقاسا
بنگرید به مقاساه رنج چیزی را کشیدن: (و اگر نه آنستی که تن من بر این رنجها الفت گرفته است و در مقاسات شداید خو کرده در این حوادث زندگانی چگونه ممکن باشدی ک) (کلیله. مصحح مینوی. 187)، سختی کشیدن با کسی، تحمل رنج و سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
آداب، آئین ها، قاعده ها، شرایط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاوم
تصویر مقاوم
برابری کننده با کسی در کشتی و جز آن، پایداری کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباسم
تصویر مباسم
جمع مبسم، دندان های پیشین جمع مبسم دندانهای پیشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقاسم
تصویر اقاسم
جمع قسم، بهره ها، نصیبها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاسمه
تصویر مقاسمه
مقاسمه و مقاسمت در فارسی بخش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را با هم تقسیم کردن و هر یک بهره خود را برداشتن چیزی را بایکدیگر بخش کردن، تشخص مقدار مالیات دیوان بوسیله تعیین سهم معینی از محصول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاسم
تصویر تقاسم
هم سوگند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاوم
تصویر مقاوم
((مُ وِ))
مقاومت کننده، ایستادگی کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقاسمه
تصویر مقاسمه
((مُ سَ مَ یا س مِ))
چیزی را با هم تقسیم کردن، چیزی را با یکدیگر بخش کردن، در فارسی تشخیص مقدار مالیات دیوان به وسیله تعیین سهم معینی از محصول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقاسمه
تصویر مقاسمه
((مُ سَ مَ یا س مِ))
سوگند یاد کردن، سوگند دادن کسی را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
((مَ س))
جمع مرسوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مباسم
تصویر مباسم
((مَ س))
جمع مبسم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقاسم
تصویر تقاسم
با هم بخش کردن، با هم قسم خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقاوم
تصویر مقاوم
پایدار، ایستا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
آیین ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقاوم
تصویر مقاوم
Durable, Resilient, Stanch, Sturdy, Tenacious
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
Convention
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
convenção
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مقاوم
تصویر مقاوم
durável, resiliente, estanque, robusto, tenaz
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
Konvention
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
konwencja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مقاوم
تصویر مقاوم
trwały, odporny, hermetyczny, solidny, uparty
دیکشنری فارسی به لهستانی