جدول جو
جدول جو

معنی مقاسمه

مقاسمه((مُ سَ مَ یا س مِ))
سوگند یاد کردن، سوگند دادن کسی را
تصویری از مقاسمه
تصویر مقاسمه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مقاسمه

مقاسمه

مقاسمه
چیزی را با هم قسمت کردن و هر کدام بهرۀ خود را بردن، سوگند یاد کردن برای کسی، کسی را سوگند دادن
مقاسمه
فرهنگ فارسی عمید

مقاسمه

مقاسمه
چیزی را با هم تقسیم کردن، چیزی را با یکدیگر بخش کردن، در فارسی تشخیص مقدار مالیات دیوان به وسیله تعیین سهم معینی از محصول
مقاسمه
فرهنگ فارسی معین

مقاسمه

مقاسمه
با کسی سوگند خوردن. (المصادرزوزنی). کسی را سوگند خوردن. (تاج المصادر بیهقی). از برای کسی سوگند خوردن. (ترجمان القرآن). سوگند کردن برای کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، کسی را سوگند دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، با کسی چیزی قسمت کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). چیزی را با کسی بخش کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، بهره و بخش خود را گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا

مقاومه

مقاومه
مقاومت در فارسی پتوکی پترانی ایستادگی پایداری ایستایی
مقاومه
فرهنگ لغت هوشیار

مقاسمت

مقاسمت
چیزی را با هم تقسیم کردن و هر یک بهره خود را برداشتن چیزی را بایکدیگر بخش کردن، تشخص مقدار مالیات دیوان بوسیله تعیین سهم معینی از محصول
فرهنگ لغت هوشیار

مواسمه

مواسمه
نبرد کردن درخوبرویی و زیبایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نبرد کردن به نیکویی. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا