جدول جو
جدول جو

معنی مقابس - جستجوی لغت در جدول جو

مقابس
(مَ بِ)
جمع واژۀ مقبس. (اقرب الموارد) (محیط المحیط). رجوع به مقبس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقابح
تصویر مقابح
قبح ها، زشتی ها، جمع واژۀ قبح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محابس
تصویر محابس
محبس ها، زندان ها، جمع واژۀ محبس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقتبس
تصویر مقتبس
روشنایی گیرنده، فایده گیرنده، اقتباس کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملابس
تصویر ملابس
ملبس ها، پوشیدنی ها، جامه های پوشیدنی، پوشاک ها، جمع واژۀ ملبس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقتبس
تصویر مقتبس
مطلبی که از دیگری گرفته شده، اقتباس شده، فرا گرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقابر
تصویر مقابر
مقبره ها، گورها، قبرستان ها، محل های دفن مردگان، جاهایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد، گورستان ها، جمع واژۀ مقبره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقابض
تصویر مقابض
قبضه ها و دسته های شمشیر و امثال آنکه به دست گرفته می شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
رو به رو، برابر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقابح
تصویر مقابح
جمع قبح، ناپسندیدگان، زشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقباس
تصویر مقباس
پاره آتش آفرازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتبس
تصویر مقتبس
آتش گیرنده و روشنی گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاوس
تصویر مقاوس
اسپ تازنده، رها کننده، اندازه گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقابر
تصویر مقابر
جمع مقبره، گورستان ها جمع مقبر و مقبره گورستانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقابض
تصویر مقابض
جمع مقبض، دسته ها دسته های کارد دسته های شمشیر جمع مقبض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
رویارو، مواجه، روبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملابس
تصویر ملابس
جمع ملبس، پوشش ها جامه ها جمع ملبس پوشاکها لباسها: (روزی جماعتی از ندما او را گفتند که ای پادشاه چرا ملابس خوب نسازی و اسباب ملاهی که یکی از امارات پادشاهی است نپردازی) (لباب الالباب. نف. 23) پوشش و لباس، جامه پوشیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محابس
تصویر محابس
جمع محبس، زندان ها جمع محبس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محابس
تصویر محابس
((مَ بِ))
جمع محبس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملابس
تصویر ملابس
((مَ بِ))
جمع ملبس، پوشاک ها و لباس ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقتبس
تصویر مقتبس
روشنایی گیرنده، اقتباس کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
((مُ بِ))
روبرو، برابر، معادل، مساوی، ضد، مخالف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقابر
تصویر مقابر
((مَ بِ))
جمع مقبره، قبرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
روبه رو، روبرو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
Opposite
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
opposé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
oposto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
gegenüber
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
przeciwny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
противоположный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
протилежний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
tegenovergesteld
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
opuesto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
opposto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
विपरीत
دیکشنری فارسی به هندی