- مفلح
رستگار، پیروز
معنی مفلح - جستجوی لغت در جدول جو
- مفلح (مُ لِ)
رستگار. (دهار). نیکبخت. (مهذب الاسماء). پیروزی یابنده و رستگار. (آنندراج). رستگار و پیروزمند. (ناظم الاطباء). ج، مفلحین: فأمّا من تاب و آمن و عمل صالحاً فعسی ̍ أن یکون من المفلحین. (قرآن 67/28).
می گزندش تا ز ادب آنجا رود
در مقام اولین مفلح شود.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 142)
می گزندش تا ز ادب آنجا رود
در مقام اولین مفلح شود.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 142)
- مفلح
رستگار، پیروز رستگار شونده، پیروز شونده، رستگار، پیروز، جمع مفلحین
- مفلح ((مُ لِ))
رستگار
- مفلح
پیروز، رستگار، سعادتمند، ناجح
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
برگه شفتالو نوسرای ابداع کننده مبدع، شاعری که شعرهای نغز و طرفه سراید: (بسا مهتران که نعمت پادشاهان خوردند و بخششهای گران کردند و برین شعراء مفلق سپردند) (چهارمقاله. 45)، کبوتر بعد از جوجگی تا وقتی که شانزده ماهه شود (و از آن پس کهنه نامیده میشود)
((مُ فَ تَّ))
فرهنگ فارسی معین
گشوده شده، باز شده، قلمی (شعبه ای از خط عربی که از قلم ثقیل نصف ممسک استخراج شده و در نوشتن امور مربوط به دادخواهی به کار می رفته)
