جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مفلق

مفلق

مفلق
برگه شفتالو نوسرای ابداع کننده مبدع، شاعری که شعرهای نغز و طرفه سراید: (بسا مهتران که نعمت پادشاهان خوردند و بخششهای گران کردند و برین شعراء مفلق سپردند) (چهارمقاله. 45)، کبوتر بعد از جوجگی تا وقتی که شانزده ماهه شود (و از آن پس کهنه نامیده میشود)
فرهنگ لغت هوشیار

مفلق

مفلق
آنکه شعر نیکو گوید. (مهذب الاسماء) (دهار). شاعر سخن شگفت و عجیب آورنده. (منتهی الارب). شاعری که سخن شگفت و عجیب آورد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سخت فصیح در شاعری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بسا مهتران که نعمت پادشاهان خوردند و بخششهای گران کردند و بر این شعرای مفلق سپردند. (چهار مقاله).
شاعر مفلق منم خوان معانی مراست
ریزه خور خوان من عنصری و رودکی.
خاقانی.
مفلقی فرد ار گذشت از کشوری
مبدعی فحل از دگر کشور بزاد.
خاقانی.
گفتم ای خطیب مفلق و طبیب مشفق بدین مواعظ که رانده ای و این جواهر که فشانده ای حق به دست توست. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 218) ، در اصطلاح کبوتربازان، کبوتر بعد از جوجگی تا وقتی که شانزده ماهه شود و از آن پس کهنه نامیده می شود. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا

مفلق

مفلق
تخلص میرزا محمدعلی طهرانی، ملقب به فخرالادباء. از اجلۀ ادبا و شعرای معاصر فتحعلی شاه قاجار که تا اوایل سلطنت ناصرالدین شاه قاجار زنده بود. (از ناظم الاطباء). صاحب مجمع الفصحاء آرد: از اجلۀ نجبای طهران است و در کمالات محسود اقران، صحبتش مکرر دست داده، در شاعری طرزی خوب و سیاقی مرغوب دارند... از حضرت خاقان مغفور، صدرالشعرا لقب داشتی... و از حاجی میرزاآقاسی فخرالادباء لقب یافته و بدین لقب مفاخرت کند. در فن قصیده سرایی ازفحول شعرای معاصرین محسوب می گردد. از اشعار اوست:
ای موی چه چیزی که چنین جلوه گر آیی
گه مشک و گهی عنبرم اندر نظر آیی
گاهی ز بن گوش زنی سر چو قرنفل
گاهی ز بر لب چو سپرغم بدرآیی
گه ابر و گهی هاله به چشم آئیم از دور
گه مار و گهی مور چو نزدیکتر آیی
گر ابر نه ای از چه شوی حایل خورشید
گر هاله نه ای از چه به دور قمر آیی
گر مار نه ای از چه زنی حلقه سر گنج
ور مور نه ای از چه به گرد شکر آیی.
(از مجمعالفصحاء ج 2 ص 478 و 481)
لغت نامه دهخدا

مفلق

مفلق
شفتالوی خشک کردۀ دانه بیرون آورده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و در مصباح گوید همچنین است زردآلوو جز آن هرگاه که از هسته جدا شده و خشک گردیده باشد و اگر خشک نشده باشد آن را فُلّوق گویند. (از اقرب الموارد). کشتۀ دانه بیرون کرده. (بحر الجواهر) ، شکافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

معلق

معلق
آویخته شده، آویزان
معلق زدن: از زمین به هوا جستن و چرخ خوردن به طوری که سر به طرف زمین آید و به سرعت راست شود
معلق
فرهنگ فارسی عمید