جدول جو
جدول جو

معنی مفضول - جستجوی لغت در جدول جو

مفضول
آنکه دیگری بر او فضیلت دارد، کم فضل
تصویری از مفضول
تصویر مفضول
فرهنگ فارسی عمید
مفضول
فضیلت داده شده
تصویری از مفضول
تصویر مفضول
فرهنگ لغت هوشیار
مفضول
((مَ))
کسی یا چیزی که دیگری بر او فضیلت دارد
تصویری از مفضول
تصویر مفضول
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفعول
تصویر مفعول
در دستور زبان کسی یا چیزی که کاری بر آن واقع شده، ابنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فضول
تصویر فضول
یاوه گو
کسی که بی جهت در کار دیگران مداخله می کند
باقی ماندۀ مال، زیاده بر حاجت
آنچه به طور طبیعی از منافذ بدن خارج شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
افزون شده، برتری داده شده، آنکه به فضل و برتری و فزونی او بر دیگری اعتراف کرده باشند، بسیار فضل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
افزون کننده، افزون آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتول
تصویر مفتول
رشتۀ باریک فلزی که مانند نخ تابیده است، تابیده شده، تاب داده شده، پیچیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفضال
تصویر مفضال
دارای فضل و بخشش، بسیار فضل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفعول
تصویر مفعول
به فعل آمده، کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فضل یاوه گو، آنکه اخبار مضره به دیگران رساند، باقیمانده از مال زیاده بر حاجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
افزون کرده شده، تفضیل داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفکول
تصویر مفکول
لرزه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محضول
تصویر محضول
درخت خرمایی که ریشه هایش فاسد شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتول
تصویر مفتول
تابیده شده، پیچیده، هر چیز تافته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفصول
تصویر مفصول
جدا کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفضال
تصویر مفضال
دانشمند مرد بسیار فضل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
((مُ ض))
افزون کننده، نیکویی کننده، بخشش کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فضول
تصویر فضول
باقی مانده مال بیش از حد نیاز، آن چه که به طور طبیعی از بدن دفع می شود، یاوه گویی، در فارسی به معنی کسی که در کار دیگران دخالت می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فضول
تصویر فضول
((فُ))
جمع فضل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
((مُ فَ ضَّ))
برتری داده شده، افزون کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفتول
تصویر مفتول
((مَ))
تاب داده شده، تابیده، رشته سیم باریک فلزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفصول
تصویر مفصول
((مَ))
جدا کرده، جدا شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفضال
تصویر مفضال
((مِ))
مرد بسیار فضل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفعول
تصویر مفعول
((مُ))
انجام داده شده، کرده شده، کسی یا چیزی که فعل بر آن واقع شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفعول
تصویر مفعول
پوییده، کرده، کنشگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فضول
تصویر فضول
Nosy, Prying, Snoopy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
intrometido, curioso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
любопытный
دیکشنری فارسی به روسی
wścibski, ciekawski
دیکشنری فارسی به لهستانی
допитливий , допитливий
دیکشنری فارسی به اوکراینی