چیزی که بدان فخر آرند. چیزی که بدان نازند. مایۀ نازش. مفخره. ج، مفاخر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به همه مکرمت مثل بودی در همه مفخرت سمر گشتی. مسعودسعد. عمر ترا که مفخرت دین و ملک از اوست بر دفتر از حساب تو صد کان شمار باد. مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 87). و رجوع به مفخره و مفخر شود
چیزی که بدان فخر آرند. چیزی که بدان نازند. مایۀ نازش. مفخره. ج، مفاخر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به همه مکرمت مثل بودی در همه مفخرت سمر گشتی. مسعودسعد. عمر ترا که مفخرت دین و ملک از اوست بر دفتر از حساب تو صد کان شمار باد. مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 87). و رجوع به مفخره و مفخر شود
پشت واپس، پس افتاده وامانده عقب افتاده، واحدی که در عقب عمده قوی جای دارد موخره الجیش عقبدار. آنکه پس از دیگری است، واپس داشته شده، مقابل مقدم، دنباله چشم
پشت واپس، پس افتاده وامانده عقب افتاده، واحدی که در عقب عمده قوی جای دارد موخره الجیش عقبدار. آنکه پس از دیگری است، واپس داشته شده، مقابل مقدم، دنباله چشم
کار نیک، شاهکار، مایه ناز فارسی گویان به جای این واژه واژه مفخر را به کار می برند آنچه بدان فخر کنند مایه نازیدن، جمع مفاخر. توضیح در فارسی غالبا} مفخر {بدین معنی استعمال شود
کار نیک، شاهکار، مایه ناز فارسی گویان به جای این واژه واژه مفخر را به کار می برند آنچه بدان فخر کنند مایه نازیدن، جمع مفاخر. توضیح در فارسی غالبا} مفخر {بدین معنی استعمال شود