متضاد، چیزی که با دیگری مخالف باشد، ضد یکدیگر، در ادبیات در فن بدیع به کار بردن کلمات ضد یکدیگر در نظم یا نثر، تضاد، مطابقه، طباق، مقابل مترادف، در علوم ادبی ویژگی دو کلمۀ مخالف هم مانند سیاه و سفید، سرد و گرم، بلند و کوتاه، شیرین و تلخ، پاک و نا پاک و بیش و کم
متضاد، چیزی که با دیگری مخالف باشد، ضد یکدیگر، در ادبیات در فن بدیع به کار بردن کلمات ضد یکدیگر در نظم یا نثر، تضاد، مطابقه، طباق، مقابلِ مترادف، در علوم ادبی وِیژگی دو کلمۀ مخالف هم مانندِ سیاه و سفید، سرد و گرم، بلند و کوتاه، شیرین و تلخ، پاک و نا پاک و بیش و کم
همدیگر را کشیدن ودشنام دادن یکدیگر را و با هم بانگ و فریاد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). دشنام دادن و به تندی سرزنش کردن. مصاخبه. (از اقرب الموارد)
همدیگر را کشیدن ودشنام دادن یکدیگر را و با هم بانگ و فریاد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). دشنام دادن و به تندی سرزنش کردن. مصاخبه. (از اقرب الموارد)
به معنی جاذبه و صحابت (کذا) است. (آنندراج) ، به معنی زنندۀ تازیانه نیز آمده است. (آنندراج). و رجوع به مشق و فرهنگ وصاف ضمیمۀ تاریخ وصاف چ هند ص 693 شود
به معنی جاذبه و صحابت (کذا) است. (آنندراج) ، به معنی زنندۀ تازیانه نیز آمده است. (آنندراج). و رجوع به مشق و فرهنگ وصاف ضمیمۀ تاریخ وصاف چ هند ص 693 شود
بچۀ ناقه را کشیده کشتن و پیش او بچۀ دیگر انداخته مهربان گردانیدن آن را بر وی. (منتهی الارب) (آنندراج). بچۀ ماده شتر را کشتن و بچۀ دیگری را در زیر آن انداختن وآن را بر وی مهربان کردن. گویند: فاشغ بینهما، مابین آن دو تا التیام و محبت آورد. فوشغ بها، مهربان کرده شد بر آن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
بچۀ ناقه را کشیده کشتن و پیش او بچۀ دیگر انداخته مهربان گردانیدن آن را بر وی. (منتهی الارب) (آنندراج). بچۀ ماده شتر را کشتن و بچۀ دیگری را در زیر آن انداختن وآن را بر وی مهربان کردن. گویند: فاشغ بینهما، مابین آن دو تا التیام و محبت آورد. فوشغ بها، مهربان کرده شد بر آن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
از یکدیگر جدا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن). جدایی کردن و از هم جدا شدن. فراق. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جدایی کردن و از هم دور شدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به مفارقت شود، بر زوال صفت اطلاق شود با بقاء ذات مانند زوال کهولت، زیرا که کهولت زایل می شود و صاحب آن باقی می ماند، و نیز بر زوال صفت اطلاق شود با زوال ذات مانند زوال پیری، زیرا که پیری مادام که صاحب آن نمرده است زایل نمی گردد. و مراد از ذات، چیزی است که این صفت برآن عارض می شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح اصول) در نزد اصولیان، اطلاق می گردد بر معارضه در اصل و آن نفی حکم است به جهت انتفای علت. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
از یکدیگر جدا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن). جدایی کردن و از هم جدا شدن. فِراق. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جدایی کردن و از هم دور شدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به مفارقت شود، بر زوال صفت اطلاق شود با بقاء ذات مانند زوال کهولت، زیرا که کهولت زایل می شود و صاحب آن باقی می ماند، و نیز بر زوال صفت اطلاق شود با زوال ذات مانند زوال پیری، زیرا که پیری مادام که صاحب آن نمرده است زایل نمی گردد. و مراد از ذات، چیزی است که این صفت برآن عارض می شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح اصول) در نزد اصولیان، اطلاق می گردد بر معارضه در اصل و آن نفی حکم است به جهت انتفای علت. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
مطابقه و مطابقت در فارسی: ساچش بتایش، برابر کردن، چفسانیدن، مرو سیدن، یگانستن با هم ساختن، رو با رویی اتفاق کردن متحد شدن، مقابل کردن چیزی است بمثل آن، اتفاق اتحاد، مقابله
مطابقه و مطابقت در فارسی: ساچش بتایش، برابر کردن، چفسانیدن، مرو سیدن، یگانستن با هم ساختن، رو با رویی اتفاق کردن متحد شدن، مقابل کردن چیزی است بمثل آن، اتفاق اتحاد، مقابله