جدول جو
جدول جو

معنی مفارم - جستجوی لغت در جدول جو

مفارم
(مَ رِ)
داروهای قابضی که زنان کس خود را بدان تنگ کنند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، لته ها و این کلمه مفرد ندارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). لته های حیض، مفرد ندارد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغارم
تصویر مغارم
مغرم ها، غرامت ها، جمع واژۀ مغرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخارم
تصویر مخارم
مخرم ها، برآمدگی های کوه، دماغه کوه ها، جمع واژۀ مخرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفارش
تصویر مفارش
مفرش ها، چیزهای گستردنی، جاهای پهن کردن فرش، چیزهایی که روی زمین می گستراندند و روی آن می خوابیدند، جمع واژۀ مفرش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکارم
تصویر مکارم
مکرمت ها، بزرگی ها، کرم ها، جوانمردی ها، جمع واژۀ مکرمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفارق
تصویر مفارق
مفرق ها، جاهایی که راه منشعب گردد و راه دیگر از آن جدا شود، خطوطی که از شانه زدن و دو قسمت کردن موها در وسط سر پیدا شود، جمع واژۀ مفرق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محارم
تصویر محارم
محرم ها، خویشاوندان نزدیک یا اعضای خانواده که زناشویی با آنها حرام است، افراد بسیار صمیمی و امین، جمع واژۀ محرم
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رِ)
گستردنیها، و واحد آن مفرش است. (آنندراج) (از منتهی الارب). جمع واژۀ مفرش. (ناظم الاطباء) : و از مفارش و آلات و امتعه و مطعوم و مشروب و مرکوب چندان بدان شهر کشیدند که روزگار دست تباهی به آن نرساند. (مرزبان نامه). و رجوع به مفرش شود، هو کریم المفارش، او دارای زنهای کریم است. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ مفرشه. (اقرب الموارد). رجوع به مفرشه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
جداشونده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مفارقه شود.
- عرض مفارق، (اصطلاح منطق) در اصطلاح منطقیان، عرض غیرلازم. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به عرض شود.
، (اصطلاح حکمت و کلام) نزد حکما و متکلمان، ممکنی که متحیز و حال ّ در متحیز نباشد و آن را مجرد نیز نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). موجود غیرمادی و از آن جهت مفارق گویند که جدای از ماده و مافوق اجسام و جسمانیات است. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی). جوهری جز هیولی و صورت و جسم. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). و رجوع به مفارقات و کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مفرق یا مفرق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به مفرق شود، مأخوذ از تازی، فرق سر و محل جدا کردگی مویهای سر از هم. (ناظم الاطباء) : صبح مشیب از مشارق مفارق بردمیده... (نفثه المصدور چ یزدگردی ص 6). چندانکه مفارق آفاق را به سواد شب خضاب کردند در حجاب ظلمت متواری و متنکر در درون شهر رفت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 126)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مفرع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مفرع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جاهای چوزه بیرون آوردن مرغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جمع واژۀ مفرخ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به مفرخ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مغرم. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مغرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَءْ ءَ / مُ ءَ)
دل فراخ جوف. (ناظم الاطباء) : بعیرمفأم، شتر فربه فراخ جوف. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَءْ ءَ)
قتب مفأم، پالان فراخ کردۀ افزوده شده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
زنی که لته در کس دارد. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به افترام و مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مکرمه. (دهار). جمع واژۀ مکرم و مکرمه. (منتهی الارب). جمع واژۀ مکرمه. (ناظم الاطباء). نوازشها و بزرگواریها واین جمع مکرمت است. (غیاث) (آنندراج). نوازشها و مکرمتها و بزرگیها. (ناظم الاطباء). نیکیها. خوبیها. بزرگواریها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کز فروغ مکارمش هزمان
مورچه بشمرد ز دور ضریر.
خسروی.
مکارمها بحکم تو گرفته ست استقامتها
که باشد استقامتهای کشتیها به لنگرها.
منوچهری.
بزرگواری کز سیرت و مکارم او
همه مکاره بیرون شد از سرشت بشر.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 199).
میان خلق سرافراز و تازه کرد مرا
مکارم تو چوسرو و چو سوسن آزاد.
مسعودسعد (دیوان ص 112).
مزیت و رجحان این پادشاه دیندار در مکارم خاندان مبارک... بر پادشاهان عصر... از آن ظاهرتر است که... (کلیله و دمنه). تمامی ابواب مکارم و انواع عواطف را بی شک نهایتی است. (کلیله و دمنه). ذکر مکارم تو مستحث و متقاضی صداقت و زیارت گشت. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 179). اقتدا و تقیل این پادشاه بنده پرور... در جهانداری به مکارم خاندان مبارک بوده است. (کلیله و دمنه).
چه چشمهاست که آن نیست از مکارم تو
زهی کریم بواجب که چشم بد ز تو دور.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 232).
کلک او قصر مکارم می طرازد هرزمان
نام اوچتر معالی می فرازد هرزمان.
خاقانی.
حافظ دین بوالحسن بحر مکارم علی
کابخور جان ماست چشمۀ احسان او.
خاقانی.
آن قبۀ مکارم و آن قبلۀ معالی
آن فرضۀ معلی آن روضۀ منور.
خاقانی.
درخت انجیر چون همت اهل مکارم که عطا بیش ازوعده رسانده میوه بیش ازبرگ بیرون آورده. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 7). به شرف دستبوس اعلی که سرچشمۀ نیل مکارم است... (منشآت خاقانی، ایضاً ص 75). روضۀ مکارم پژمرده و دوحۀ معارف افسرده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 443). جز در پناه این جناب مجد و مکارم نپروریدم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 8). بر آوازۀ محاسن و مکارم پادشاه به خدمت آستانۀ او شتافت. (مرزبان نامه، ایضاً ص 48). از قضیت مکارم و سجیت اکارم دور افتد. (مرزبان نامه، ایضاً ص 116). آواز نوبت جهانداری و آوازۀ مکارم و معالی تو شنیدم. (مرزبان نامه، ایضاً ص 218). صیت مآثر و مکارم او به گوش اکابر و اصاغر می رسانند. (مرزبان نامه، ایضاً ص 300). فضلۀ مکارم ایشان به ارامل و پیران و اقارب و جیران رسیده. (گلستان).
تا بود نام از مکارم زنده اهل جود را
در جهان از جود اونام مکارم زنده باد.
ابن یمین.
در مکارم هر بنا کان همت رادش نهد
چار رکن آن مشید زین چهار ارکان شود.
ابن یمین.
- مکارم آموز، آنکه مکرمت ها بیاموزد. آموزندۀ بزرگواریها: ابدالدهر مکانت اندوز کیان و مکارم آموز برمکیان باد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 203).
- مکارم اخلاق، فضایل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خویهای پسندیده. اخلاق ستوده:
آرغده بر ثنای تو جان من است از آنک
پروردۀ مکارم اخلاق تو منم.
منوچهری.
شرایع و احکام دین و مکارم اخلاق را بیان کرد. (کشف الاسرار، ج 3 ص 764).
داند که از مکارم اخلاق در صفا
چون طوبی از بهشتم و چون جان ز کشورم.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 328).
به مکارم اخلاق متحلی شده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 397). شمس المعالی قابوس...به شرف نفس و مکارم اخلاق و وفور عقل... مستثنی بود. (ترجمه تاریخ یمینی، ایضاً ص 274). به برکات آن مکارم اخلاق صیت جهان نوردش به نیکنامی واحدوثۀ جمیل در اقالیم جهان سایرتر است. (المعجم چ دانشگاه ص 17).
اگر مرا هنری نیست یا خطایی هست
تو از مکارم اخلاق خویش یاد آری.
سعدی.
ممدوح اکابر آفاق است و مجموع مکارم اخلاق. (گلستان). از جملۀ مکارم اخلاق یکی بذل است یعنی اعطای چیز. (مصباح الهدایه چ همایی ص 346). و از جملۀ مکارم اخلاق عفو و احسان است. (مصباح الهدایه، ایضاً ص 357).
تو کز مکارم اخلاق عالم دگری
وفای عهد من از خاطرت بدر نرود.
حافظ.
و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مکارم الاخلاق، عبارت است از گذشتن و عفو کردن از کسی که به شخص ستم کند و پیوند کردن مرکسی را که قطع کند و عطا کردن به کسی که شخص را محروم سازد و گفتن حق اگر چه درباره خود باشد و عفو و اغماض از مردم و مواسات با برادر خود در مال و بسیار ذکر خدا کردن و رضا به قضای خدا دادن و مکارم الاخلاق که به آن حضرت صلی اﷲ علیه وآله اختصاص دارد ده چیز است: یقین و قناعت و صبر و شکر و حلم و حسن خلق و سخاوت و غیرت و شجاعت و مروت. (ناظم الاطباء) : بعثت لاتمم مکارم الاخلاق.
تابوی در کنار وصل و فراق
دفتری از مکارم الاخلاق.
سنائی (حدیقه چ مدرس رضوی ص 573).
اگر شیطان ترا خلاف آن گوید و نماید که ما فرمودیم در این آیت از مکارم الاخلاق تو وی را دفع کند به استعاذت. (کشف الاسرار ج 3 ص 825). و رجوع به ترکیب قبل شود.
- مکارم عادات، عادتهای پسندیده. خویهای ستوده. مکارم اخلاق: توسعی دارد در فنون علم و مخصوص است به انواع مکارم عادات. (المعجم).
- مکارم نما، آنکه مکرمت ها و نیکیها نماید. آنکه بزرگواریها عرضه کند:
خاک سیاه بر سر آب و هوای ری
دور از مجاوران مکارم نمای ری.
خاقانی.
، جمع واژۀ مکرم و مکرمه. (اقرب الموارد). رجوع به مکرم و مکرمه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ ءَ / مُ ءَ / مُ فَءْ ءَ)
شتر پیه ناک سر شانه. مفآم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شتری که قسمت بالای شانۀ وی از پیه پر شده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ محرم، جمع واژۀ محرمه (م ر / م ر) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به محرم و محرمه شود، حرام کرده های خدا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، محارم اللیل، مخاوف شب که بددلان را از رفتن باز دارد. (منتهی الارب)، کسانی که نکاح آنها حرام باشد. مانند مادر و خواهر و خاله و عمه و دختر و جز آنان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
معاملات وداد و ستدهای تجارتی. (ناظم الاطباء) (از جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
راهها در زمین درشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ مخرم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) : تا به حدود جرجان افتادو خود را در میان مخارم و آجام آن نواحی انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 295). تا همگنان را دراکناف مخارم و اعطاف مآکم آواره گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 323). اهل اسلام جمله حمله کردند و همه را در دهن آن مخارم ریختند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 355) ، اوائل شب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عین ذات مخارم، ای ذات مخارج. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). چشمه ای که دارای مخارج باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مبرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مبرم شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
قریه ای است میانۀ شمال و مغرب فین. (فارسنامۀ ناصری). دهی از دهستان فین است که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است و 1471 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکارم
تصویر مکارم
نوازشها و بزرگواریها، نیکی ها و خوبیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفارش
تصویر مفارش
جمع مفرش، بوب ها،گستردنی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفارق
تصویر مفارق
فرق سر و محل جدا کردگی مویهای سر از هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغارم
تصویر مغارم
جمع مغرم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مخرم، بینی های کوه، آغاز شب جمع مخرم: بریدگیهای بینی کوه، بینیهایکوه، دهانه های راه کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارم
تصویر محارم
حرام کرده های خدا، کسانی که با آنها نکاح حرام باشد، جمع محرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبارم
تصویر مبارم
جمع مبرم، دوک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکارم
تصویر مکارم
((مَ رِ))
جمع مکرمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محارم
تصویر محارم
((مَ رِ))
جمع محرم
فرهنگ فارسی معین
آشنایان، دمسازان، رازداران
متضاد: بیگانگان، محرم ها، منسوبین
متضاد: نامحرمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کرم ها، محامد، مکرمت ها، خوبی ها، بزرگواری ها، نیکی ها
متضاد: ذمائم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرم
دیکشنری اردو به فارسی