جدول جو
جدول جو

معنی مفاتحت - جستجوی لغت در جدول جو

مفاتحت
(مُ تَ / تِ حَ)
مفاتحه. مفاتحه. گشایش کاری کردن. آغاز کردن چیزی را: و در حق ابوعلی و شفاعت در باب او به حضرت بخارا ابواب مفاتحت آغاز نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 162). به وقت مقام ناصرالدین به بلخ از جانب فخرالدوله رسولان رسیده بود و مفاتحت مکاتبت آغاز نهاده. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 174). و رجوع به مفاتحه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مناصحت
تصویر مناصحت
نصیحت کردن، اندرز دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماتحت
تصویر ماتحت
مقعد، پایین، زیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاتمت
تصویر مشاتمت
یکدیگر را دشنام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممازحت
تصویر ممازحت
مزاح کردن، شوخی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکاشحت
تصویر مکاشحت
دشمنی کردن، پنهان داشتن دشمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاتلت
تصویر مخاتلت
یکدیگر را فریب دادن، فریب کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناکحت
تصویر مناکحت
عقد ازدواج بستن، زناشویی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفاتح
تصویر مفاتح
مفتّح ها، کلیدها، گشاینده ها، بازکننده ها، جمع واژۀ مفتّح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسامحت
تصویر مسامحت
اهمال، کوتاهی، گذشت، ملاحظه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفارقت
تصویر مفارقت
جدا شدن از هم، جدایی و دوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفاتیح
تصویر مفاتیح
مفتاح ها، کلیدها، جمع واژۀ مفتاح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفادات
تصویر مفادات
سربها دادن و کسی را آزاد کردن، فدیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممالحت
تصویر ممالحت
با هم نان ونمک خوردن، به هم اعتماد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکاوحت
تصویر مکاوحت
با هم جنگ وستیز کردن، یکدیگر را دشنام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکافحت
تصویر مکافحت
رو به رو شدن با دشمن و زد و خورد کردن، دفاع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفازات
تصویر مفازات
مفازه ها، بیابانهای بی آب و علف، جمع واژۀ مفازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواتات
تصویر مواتات
موافقت کردن با کسی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ / تِ حَ / حِ)
مفاتحه. با کسی چیزی ابتداء کردن. آغاز کردن. شروع کردن. شروع. آغاز: در میان هر دوبرادر مفاتحۀ مشاحتی ظاهر شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 389). و رجوع به مفاتحه و مفاتحت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ تِ)
جمع واژۀ مفتاح. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ مفتاح و مفتح. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مفتح. (ترجمان القرآن) (اقرب الموارد). کلیدها: و عنده مفاتح الغیب لایعلمها الا هو... (قرآن 59/6). ورجوع به مفتاح و مفتح شود، جمع واژۀ مفتح. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مفتح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مادون. آنچه در زیر باشد مقابل مافوق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کون. نشیمن. دبر. است. مقعد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
با کسی چیزی ابتدا کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (از المنجد). چیزی آغاز کردن. (آنندراج). و رجوع به مدخل های قبل و بعد شود، با کسی دری باز گشادن. (المصادر زوزنی). با یکدیگر در باز گشودن. (آنندراج) ، با کسی به حاکم شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). با همدیگر پیش حاکم رفتن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آسان گردانیدن بیع. (از ذیل اقرب الموارد) (از المنجد) ، گاییدن. (منتهی الارب) (آنندراج). مجامعت کردن. (از ناظم الاطباء) ، تقاضانمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفاتحه
تصویر مفاتحه
با کسی چیزی ابتدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاتمت
تصویر مشاتمت
یکدیگر را دشنام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافحت
تصویر مسافحت
زنا کردن، زنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسامحت
تصویر مسامحت
با هم کار آسان گرفتن، گذشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاتلت
تصویر مخاتلت
فریفتن فریب دادن، فریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ما تحت
تصویر ما تحت
مقعد دبر. یا ما تحت. پایین زیر
فرهنگ لغت هوشیار
مونث فاتح، آغاز هر چیز اول مقابل خاتمه، جمع فواتح. یا فاتحه فکرت. آغاز اندیشه، ابتدای سخن. یا آغاز و خاتمه. آغاز و انجام. یا فاتحه نخواندن برای کسی. اهمیتی بدو ندادن، توضیح منشا این مثل الف لیله و لیله است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماتحت
تصویر ماتحت
آنچه در زیر باشد مقابل مافوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاتح
تصویر مفاتح
جمع مفتح، کلید ها جمع مفتح کلیدها
فرهنگ لغت هوشیار
مصالحه: اسکندر بعد از ظهور علامات عصیان یارای آمدن نداشت با کیومرث طریقه مصالحت و دوستی پیش گرفت و او را نیز ترسانیده از راه صواب بینداخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاتحت
تصویر فاتحت
((تِ حَ))
فاتحه، آغاز کار، اول چیزی، دعای خیر برای مرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماتحت
تصویر ماتحت
((تَ))
پایین، زیر، در فارسی به معنای مقعد
فرهنگ فارسی معین
ته، زیر، دبر، کون، مقعد
متضاد: مافوق
فرهنگ واژه مترادف متضاد