جدول جو
جدول جو

معنی مسامحت

مسامحت
اهمال، کوتاهی، گذشت، ملاحظه کردن
تصویری از مسامحت
تصویر مسامحت
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با مسامحت

مسامحت

مسامحت
مسامحه. مسامحه. با هم کار آسان گرفتن، و گاهی تجرید کرده به معنی آسان کردن کار کسی و آشتی و آسانی کردن و سهل گرفتن و نیز چیزی را سهل پنداشته توجه به آن نکردن، مشتق از سمح که به معنی جوانمردی و آسان گرفتن است. (غیاث). گذشت کردن. ندیده گرفتن. تسامح. رفق. رخصت. احسان. رجوع به مسامحه و مسامحه شود: چاره ندیدند که با او به مصالحت گرایند و به اجرت کشتی مسامحت نمایند. (گلستان سعدی).
- مسامحت کردن، گذشت کردن. آسان گرفتن. سهولت به کار بردن. فرو گذاردن. شدت عمل به خرج ندادن: ملک گفت مالی عظیم از آن این مرد به دست شما افتاده است و خدمتی که سلطان را کرده اید ثمرۀ آن به شما رسد، مسامحت باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 442). اگر در فرستادن من مسامحتی کنید شما را از جور این جبار خونخوار...برهانم. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا

مسامات

مسامات
جمع مسام، روزنان سوراخ ها بنموی ها جمع مسام و جمع ال جمع مسم (سم) : سوراخها، سوراخهای باریک و ریز پوست بدن
فرهنگ لغت هوشیار