جدول جو
جدول جو

معنی مغمم - جستجوی لغت در جدول جو

مغمم(مُ غَمْ مِ)
بحر مغمم، دریای بسیار آب، و همچنین است غیم مغمم، یعنی ابر بسیارآب. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغمز
تصویر مغمز
اشاره کننده با چشم و ابرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معمم
تصویر معمم
کسی که عمامه بر سر می گذارد، آخوند، کسی که عوام برای امور خود به او رجوع کنند، بزرگ و مهتر قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
غم زده، غمناک، اندوهگین، اندوهناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغمز
تصویر مغمز
مشت و مال دهنده، دلاک
سخن چین
اشاره کننده با چشم و ابرو، مغمز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمم
تصویر متمم
آنچه باعث تکمیل و تمام شدن چیز دیگر باشد، تمام کننده، کامل کننده، نوشتۀ کوتاهی که به اصل یک متن اضافه می شود، ضمیمه، پیوست، در دستور زبان علوم ادبی کلمه ای که پس ازحرف اضافه قرار دارد، مفعول غیر صریح، بقیه، باقی مانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
آنکه تصمیم به کاری گرفته است و دارای عزم و اراده می باشد، ثابت و استوار، شمشیر درگذرنده از استخوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
غمگین، اندوهگین، محزون، حزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغتم
تصویر مغتم
غمگین، اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغشم
تصویر مغشم
خوند سر بی باک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلم
تصویر مغلم
کیفال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغمز
تصویر مغمز
موردی برای عیب جوئی و بدگوئی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تاوان، وام وامدار، دلداده تاوان غرامت، وام دین، جمع مغارم. مرد گرفتار وام مدیون، مرد اسیر محبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معمم
تصویر معمم
صاحب عمامه و دستار، بسته
فرهنگ لغت هوشیار
سیاه چهره: مرد، ارزیابی شده، آب گرد آمده: در تالاب آنکه متعه دهد زن مطلقه را، کسی که روی را با زغال سیاه کند، سری که پس از ستردن بر آن موی بر آید، جوجه ای که پر بر آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تمام کننده، مکمل، چیزی که باعث تکمیل و تمام شدن چیز دیگر باشد، در دستور زبان مفعول باواسطه را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
تصمیم گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
((مَ))
اندوهگین، غمگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغتم
تصویر مغتم
((مُ تَ مّ))
غم زده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغرم
تصویر مغرم
((مُ رَ))
مرد گرفتار وام، مدیون، مرد اسیر محبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغرم
تصویر مغرم
((مَ رَ))
تاوان، غرامت، وام، دین، جمع مغارم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغمز
تصویر مغمز
((مَ مَ))
محلی و موردی برای عیب گیری و بدگویی، غمازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغمز
تصویر مغمز
((مُ غَ مِّ))
دلاک، کیسه کش، مشت مال دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معمم
تصویر معمم
((مُ عَ مَّ))
دارای عمامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
((مُ صَ مَّ))
با عزم و اراده، آن که تصمیم به کاری گرفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محمم
تصویر محمم
((مُ حَ مِّ))
آن که متعه دهد زن مطلقه را، کسی که روی را با زغال سیاه کند، سری که پس از ستردن بر آن موی برآید، جوجه ای که پر برآورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمم
تصویر متمم
((مُ تَ مِّ))
تمام کننده چیزی، کامل کننده، در دستور زبان کلمه ای که همراه حرف اضافه می آید و به فعل یا به صفت نسبت داده می شود، در ریاضی به هر یک از دو زاویه ای که مجموع اندازه های آن 90 درجه باشد، دنباله، بقیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معمم
تصویر معمم
دستار بند، دستاربند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متمم
تصویر متمم
پایان بخش، رساگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
Determined, Adamant, Resolute
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
Overwhelmed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
sobrecarregado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
inflexível, determinado, resoluto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
überwältigt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
unnachgiebig, entschlossen
دیکشنری فارسی به آلمانی