جدول جو
جدول جو

معنی مغمزی - جستجوی لغت در جدول جو

مغمزی(مُ غَمْ مِ)
دلاکی. کیسه کشی. مشت و مال: گفت: بگذار تو را مغمزی بکنم و حکایتی است برگویم. (اسرارالتوحید ص 50). از استاد ابوعلی دقاق شنیدم رحمه اﷲ که گفت: ابوالعباس سیاری را مغمزی همی کردند. گفت: پایی همی مالی که هرگز اندر معصیت گامی فراتر نرفت. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 16).
آهو به مغمزی دویدی
پایش به کنار درکشیدی.
نظامی (لیلی و مجنون چ وحید دستگردی ص 168).
و رجوع به مغمز و مغمزه شود
لغت نامه دهخدا
مغمزی
در تازی نیامده کیسه کشی کارگری گرمابه دلاکی کیسه کشی (در حمام)
تصویری از مغمزی
تصویر مغمزی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغزی
تصویر مغزی
مقصود، مراد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغازی
تصویر مغازی
مغزاها، مقصودها، مراد ها، مربوط به مغز ها، باریکه های از پارچه که در کناره های یخه یا سر آستین یا میان دو لبه های دوختنی بگذارند ها و بدوزند، جمع واژۀ مغزا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
مربوط به مغز، باریکه ای از پارچه که در کنارۀ یخه یا سر آستین یا میان دو لبۀ دوختنی بگذارند و بدوزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغمز
تصویر مغمز
اشاره کننده با چشم و ابرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغمز
تصویر مغمز
مشت و مال دهنده، دلاک
سخن چین
اشاره کننده با چشم و ابرو، مغمز
فرهنگ فارسی عمید
(مُ غَمْ مِ زَ / زِ)
تأنیث مغمز. زن مشت و مال کننده: و ام ملدم، به پایمالی ملازم فراش گشت تا پایی که در دست چنین مغمزه ای اسیر باشد از سر مسافرت برخیزد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 285). و رجوع به مغمّز و مغمزی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مغزی ̍. جنگها. (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جمع واژۀ مغزاه. (ناظم الاطباء) :
جمعی ز مغازیت حاصل آید
من نظم کنم جمع آن مغازی.
مسعودسعد.
، مواضع یا زمانهای جنگ. (از اقرب الموارد) ، مناقب و بیان اوصاف غازیان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مناقب غازیان و این کلمه مفردی ندارد و یا مفرد آن مغزی ̍ و یامغزاه است به معنی غزوه. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) :
چرا نامۀ الهی را نخوانی
چه گردی گرد افسانۀ مغازی.
ناصرخسرو.
به هنگام عزم تو مر شاعران را
سخن دست ندهد جز اندر مغازی.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 508)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
خواهش چیزی کننده و جوینده و آهنگ آن نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه خواهش می کند و آرزو می کند. آنکه اراده می کند و قصد می نماید و آهنگ می کند. (ناظم الاطباء). قصدکننده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان اشکور بالای بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 58هزارگزی جنوب رودسر با 128 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
رزمگاه، رزم جنگ جنگ حرب، موضع غزو میدان جنگ، جمع مغازی. منسوب به مغز: مربوط به مغز} ضربه شدید مغزی)، پارچه ای که از زیر دور یقه و سر دست و آستین از رنگ دیگر دهند، (کفاشی) چرمی که در میان لبه دو پاره چرم گذاشته بدوزند، نوعی حلوا که در آن اقسام مغز خوراکی مانند بادام و پسته گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغازی
تصویر مغازی
جمع مغزی، دینرزم ها، جنگ ها، رزمنامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغمز
تصویر مغمز
موردی برای عیب جوئی و بدگوئی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغمز
تصویر مغمز
((مُ غَ مِّ))
دلاک، کیسه کش، مشت مال دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغمز
تصویر مغمز
((مَ مَ))
محلی و موردی برای عیب گیری و بدگویی، غمازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
منسوب به مغز، پارچه ای که از زیر دور یقه و سردست و سر آستین از رنگ دیگر دهند، چرمی که در میان لبه دو پاره چرم گذاشته و بدوزند، نوعی حلوا که در آن اقسام مغز خوراکی مانند بادام و پسته گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
((مَ زا))
جنگ، حرب، موضع غزو، میدان جنگ، جمع مغازی
فرهنگ فارسی معین
جنگها، نبردها، حربها، کارزارها، میدانهای جنگ، عرصه های نبرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
Cerebral
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
de noix
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
cerebral
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
nussig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
de noz
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
orzechowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
mózgowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
ореховый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
мозговой
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
мозковий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
горіховий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
cerebraal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
nootachtig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
cerebral
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
nuez
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
zerebral
دیکشنری فارسی به آلمانی