جدول جو
جدول جو

معنی مغمزی

مغمزی
(مُ غَمْ مِ)
دلاکی. کیسه کشی. مشت و مال: گفت: بگذار تو را مغمزی بکنم و حکایتی است برگویم. (اسرارالتوحید ص 50). از استاد ابوعلی دقاق شنیدم رحمه اﷲ که گفت: ابوالعباس سیاری را مغمزی همی کردند. گفت: پایی همی مالی که هرگز اندر معصیت گامی فراتر نرفت. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 16).
آهو به مغمزی دویدی
پایش به کنار درکشیدی.
نظامی (لیلی و مجنون چ وحید دستگردی ص 168).
و رجوع به مغمز و مغمزه شود
لغت نامه دهخدا