جدول جو
جدول جو

معنی مغفل - جستجوی لغت در جدول جو

مغفل
نادان، کم هوش، کندذهن
تصویری از مغفل
تصویر مغفل
فرهنگ فارسی عمید
مغفل
نادان، کند ذهن، غافل
تصویری از مغفل
تصویر مغفل
فرهنگ لغت هوشیار
مغفل
((مُ غَ فِّ))
نادان، کندذهن
تصویری از مغفل
تصویر مغفل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دغفل
تصویر دغفل
بچه پیل، بچه گرگ ، زندگانی فراخ، پر بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغفل
تصویر زغفل
تالا بروی از گیاهان مردابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغفل
تصویر تغفل
غفلت ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محفل
تصویر محفل
جای جمع شدن گروهی خاص، انجمن، مجلس
تعدادی از افراد یا اشیا، دسته، گروه، حلقه، جرگه، نرگ، جرگ، نرگه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغفر
تصویر مغفر
زرهی که زیر کلاه خود بر سر می گذاشته اند، کلاه خود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغول
تصویر مغول
قومی زرد پوست ساکن آسیای مرکزی، هر یک از افراد این قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محفل
تصویر محفل
جای فراهم آمدن مردمان، انجمن گاه مردمان، اهل مجلس، بزم آرایی
فرهنگ لغت هوشیار
گسترده دامن گسترده دامن دراز کرده، ترفیل زیادت کردن سببی است بروتد مستفعلن تا مستفعلاتن شود و آنرا مرفل خوانند یعنی دامن دراز کرده وبا خبن مفاعلاتن شود و با طی مفتعلاتن شود و ترفیل در اشعار عرب خوش آیندتر بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطفل
تصویر مطفل
بچه دار: جانوران، بچه کش: چون سرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغول
تصویر مغول
فردی از قوم مغول: (همچنان کاینجا مغول حیله دان گفت می جویم کسی از مصریان) (مثنوی . نیک. 649: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغفر
تصویر مغفر
خود، زیر خودی زرهی که زیر کلاهخود بر سر میگذاشته اند، کلاهخود: (فکندم کلاه گلین از سرش چنان کز سر غازیی مغفری) (منوچهری. د. 117)، جمع مغافر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغسل
تصویر مغسل
جای مرده شستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغزل
تصویر مغزل
دوک دوک، جمع مغازل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقفل
تصویر مقفل
از ریشه پارسی کوپله دار بسته شده کلون شده قفل شده، بسته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محفل
تصویر محفل
((مَ فِ))
انجمن، مجلس، جمع محافل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغفر
تصویر مغفر
((مِ فَ))
خود، کلاه آهنین، جمع مغافر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغسل
تصویر مغسل
((مَ سَ))
جای مرده شستن، جمع مغاسل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغسل
تصویر مغسل
((مِ سَ))
چیزی که با آن چیزی را بشویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرفل
تصویر مرفل
ترفیل، در علم عروض افزودن سببی بر وتد مستفعلن تا مستفعلاتن شود و آن را مرفّل می گویند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغزل
تصویر مغزل
دوک، آلت نخ تابی، آلت چوبی که با آن نخ می ریسند، آلت فلزی یا چوبی در ماشین نخ ریسی که نخ روی آن پیچیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقفل
تصویر مقفل
قفل شده، بسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغل
تصویر مغل
غله دهنده، جایی که غلۀ فراوان از آن برداشت شود
فرهنگ فارسی عمید
افزون، بلند، فراخی زیست، نا آگاهی، فرو گذاشتن زمین مانده، ستور بی داغ، مرد بی تبار، چامه از گوینده گمنام، سراینده گمنام، پشم شتر، نا آزموده مرد، شتر بی شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغل
تصویر مغل
جور تاک آور (جور تاک غله) حاصل دهنده غله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغل
تصویر مغل
((مَ))
استراحت و خواب
فرهنگ فارسی معین