نادان و کندذهن. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه زیرک نباشد. (از اقرب الموارد). گول. غافل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چنانکه آن زیرک شریک مغفل کرد و سود نداشت. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 117). مغفل را به سیم حاجت افتاد. (کلیله و دمنه). زیرک دست به گریبان مغفل زد. (کلیله و دمنه). بس مغفل در این خریطۀ خشک گره عود یافت نافۀ خشک. نظامی. این پنج روزه مهلت ایام آدمی آزار مردمان نکند جز مغفلی. سعدی. چند داری نگاه جامه ز گل دل نگه دار ای مغفل دل. جامی. آفرینی که آن مغفل کرد روز عیش مرا مبدل کرد. جامی