جدول جو
جدول جو

معنی مغرب - جستجوی لغت در جدول جو

مغرب
باختر
تصویری از مغرب
تصویر مغرب
فرهنگ واژه فارسی سره
مغرب
آورندۀ هر چیز غریب و عجیب
تصویری از مغرب
تصویر مغرب
فرهنگ فارسی عمید
مغرب
جای فروشدن آفتاب، مکان غروب کردن آفتاب، باختر
تصویری از مغرب
تصویر مغرب
فرهنگ فارسی عمید
مغرب
جای فرو شدن آفتاب
تصویری از مغرب
تصویر مغرب
فرهنگ لغت هوشیار
مغرب
((مُ رِ))
چیز عجیب و غریب در آورنده
تصویری از مغرب
تصویر مغرب
فرهنگ فارسی معین
مغرب
((مَ رِ))
باختر، جای فرو شدن آفتاب، غرب، جمع مغارب
تصویری از مغرب
تصویر مغرب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغربل
تصویر مغربل
فرومایه، ناکس، کشتۀ ورم کرده، آماسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغربی
تصویر مغربی
مربوط به مغرب مثلاً باد مغربی، قرارگرفته در غرب، از مردم مغرب زمین (به ویژه اروپا و امریکا)، مربوط به کشور مغرب ( مراکش) مثلاً زر مغربی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغربی
تصویر مغربی
خور وری خور بری، مراکشی منسوب به مغرب
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی گربال شده (غربال تاز گشته گربال است) فرومایه ناکس، کشته بر آماسیده فرومایه سفله، کشته آماس کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغربی
تصویر مغربی
((مَ رِ))
منسوب به مغرب، نوعی زر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغربل
تصویر مغربل
((مُ غَ بِ))
فرومایه، ناکس، سوراخ سوراخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخرب
تصویر مخرب
ویرانگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجرب
تصویر مجرب
کار آزموده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مورب
تصویر مورب
اریب، اریبانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اغرب
تصویر اغرب
غریبتر، عجیبتر، دورتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغرب
تصویر تغرب
از وطن دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغرف
تصویر مغرف
آب بردارنده با دست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخرب
تصویر مخرب
خراب کننده، ویران کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرب
تصویر معرب
مقابل مبنی
در علوم ادبی در صرف ونحو عربی، ویژگی کلمه ای که قبول اعراب کند
اسمی که حرکت آخر آن به واسطۀ نقش دستوری تغییر کند
واضح، آشکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغیب
تصویر مغیب
پنهان شده، ناپدید شده، ناپدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغیب
تصویر مغیب
پنهان شدن، ناپدید شدن، دور شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغبر
تصویر مغبر
غبار آلوده، گردآلوده، تیره رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجرب
تصویر مجرب
آزموده، تجربه شده، مردکار آزموده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغرب
تصویر تغرب
دوری گزیدن، دور رفتن، از وطن دور شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مورب
تصویر مورب
آنچه سر کج داشته باشد، کج، معوج، خمیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغرض
تصویر مغرض
کسی که قصد و غرضی دارد، بدخواه و بدنفس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرب
تصویر مطرب
به طرب آورنده، نوازنده، خواننده، رقاص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرب
تصویر معرب
لغتی که از زبان دیگر وارد زبان عربی شده و تغییراتی مطابق آن زبان پیدا کرده، عربی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضرب
تصویر مضرب
عددی که از ضرب کردن یک عدد در عدد دیگر به دست می آید، استخوان مغزدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشرب
تصویر مشرب
ذوق و میل و هوای نفس، جای آب خوردن، آبشخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضرب
تصویر مضرب
برپا کنندۀ فتنه و غوغا، فتنه انگیز، سخن چین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغرس
تصویر مغرس
زمینی که در آن نهال کاری کنند، جای درخت نشاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضرب
تصویر مضرب
محلی که چیزی را برپا می کنند، محل برپا کردن خیمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقرب
تصویر مقرب
آنکه نزدیک به کسی شده و در نزد او قرب و منزلت پیدا کرده، نزدیک شده
فرهنگ فارسی عمید