جدول جو
جدول جو

معنی مغایر - جستجوی لغت در جدول جو

مغایر
مخالف، ناجور، دگرگون
تصویری از مغایر
تصویر مغایر
فرهنگ فارسی عمید
مغایر
(مُ یِ)
برخلاف و برعکس و برضد و مخالف و ناموافق. (ناظم الاطباء). و رجوع به مغایرت شود
لغت نامه دهخدا
مغایر
ناجور، مخالف
تصویری از مغایر
تصویر مغایر
فرهنگ لغت هوشیار
مغایر
((مُ یِ))
برخلاف، برعکس
تصویری از مغایر
تصویر مغایر
فرهنگ فارسی معین
مغایر
ناساز، نایکسان، ناسازگار
تصویری از مغایر
تصویر مغایر
فرهنگ واژه فارسی سره
مغایر
خلاف، دیگرگون، ضد، مباین، متفاوت، مخالف، منافی، نامشابه، ناهمگون
متضاد: مشابه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرایر
تصویر مرایر
مریره ها، ریسمان های محکم، جمع واژۀ مریره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغایب
تصویر مغایب
آنکه در غیاب او سخن گفته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صغایر
تصویر صغایر
صغیرها، خردها، کوچک ها، خردسال ها، در فقه پسرانی که هنوز به حد بلوغ نرسیده، جمع واژۀ صغیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغافر
تصویر مغافر
مغفرها، زرهایی که زیر کلاه بر سر می گذاشته اند، کلاه خودها، جمع واژۀ مغفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متغایر
تصویر متغایر
ویژگی کسی یا چیزی که با دیگری مغایرت و اختلاف داشته باشد، ضد هم، ناجور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغایر
تصویر تغایر
با هم اختلاف داشتن، مغایرت داشتن، به یکدیگر رشک بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغایرت
تصویر مغایرت
تفاوت، اختلاف، در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر در دو مصراع یا دو بیت چیزی را که مدح کرده ذم کند یا آنچه را که ذم کرده مدح بکند، تلطف، برای مثال می کنم شکوه ز هجران و زوالش خواهم / که مرا بعد وصال آمد و گردید وبال ی هجر را باز کنم شکر و عزیزش دارم / که پس از هجر میسر شود البته وصال
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ یِ)
متفرق و گوناگون و مختلف. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ یِ)
جمع واژۀ صغیره. رجوع به صغیره و صغائر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ سَ)
تغایر زوجان، یکدیگر را همسر دیگر خواستن یعنی به شک آوردن دیگری را. (از اقرب الموارد) ، تغایر اشیاء، اختلاف آنها. (از اقرب الموارد). غیر همدیگر شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
مرائر. رجوع به مرائر شود، طناب های تافته و ریسمان های محکم. رجوع به مرائر و مریره و مریر شود: روی رزمه و طراز حله و عمده حمله بود در اثناء آن حال فروشد و از آن سبب مرایر عزیمت ایشان منقض شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 177). در ابطال معالم شرع و نقض مرایر دین می کوشند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 398). و هر چند میان هر دو سلطان مرایر ایمان برقرار مفتول بود. (جهانگشای جوینی). چون بدان وصلت مرایر موافقت از جانبین مبرم گشت و بنای مطابقت و مصادقت محکم. (جهانگشای جوینی). و میان هر دو برادر مرایر اخوت و وفاق مفتول بود. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ / یِ رَ)
مخالفت. بیگانگی. جدایی. (ناظم الاطباء). مغایره. غیریت. دوگانگی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مادام که از مغایرت طالب و مطلوب اثری باقی باشد محبت ثابت بود. (اوصاف الاشراف ص 49). و رجوع به مغایره شود.
- مغایرت داشتن، با یکدیگر اختلاف داشتن. مخالف یکدیگر بودن
لغت نامه دهخدا
(طَ)
بیع کردن به عوض. (المصادر زوزنی). معاوضه کردن در خرید و فروخت و مبادله نمودن در آن. غیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مقایضه. تاخت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، با کسی خلاف کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغایرت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغائر
تصویر مغائر
جمع مغاره، از ریشه پارسی مغاک ها دهار ها شکفت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغافر
تصویر مغافر
جمع مغفر، خود ها زیر خودیها جمع مغفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغاور
تصویر مغاور
تکاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغاویر
تصویر مغاویر
جمع مغاور، تکاوران
فرهنگ لغت هوشیار
از مغایبه اوین (غایب سوم شخص) کسی یا چیزی که در غیبتش از او سخن گفته شود، سوم شخص غایب یا ضمیر مغایب. ضمیری که بشخص یا شی غایب ارجاع شود. یا فعل مغایب. که از شخص و شی و یا اشخاص و اشیا غایب سر زده و آن شامل سوم مفرد و سوم شخص جمع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرایر
تصویر مرایر
جمع مره چیزهای تلخ، کارهای بزرگ، شرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغایر
تصویر متغایر
متفرق و گوناگون و مختلف
فرهنگ لغت هوشیار
مغایرت در فارسی: در تازی: سودا پایا پای داد و ستد، در فارسی: نا سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغایرت
تصویر مغایرت
غیر یکدیگر بودن، خلاف هم بودن
فرهنگ لغت هوشیار
مونث صغیر: حشرات صغیره، گناه خرد مقابل کبیره یا معاصی صغیره. گناهان کوچک صغایر مقابل کبیره کبایر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغایر
تصویر تغایر
مغایرت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغایرت
تصویر مغایرت
((مُ یِ رَ))
مخالفت، غیر هم بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تغایر
تصویر تغایر
((تَ یُ))
با هم مغایرت داشتن، بر یکدیگر رشک بردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متغایر
تصویر متغایر
((مُ تَ یِ))
ضدهم، ناجور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغایرت
تصویر مغایرت
ناسازی، نایکسانی، ناسازگاری
فرهنگ واژه فارسی سره
اختلاف، تباین، تضاد، تفاوت، تناقض، توفیر، غیریت، مخالفت، منافات، ناسازگاری، ناهمسانی، ناهمگونی
متضاد: مشابهت، تشابه، همانندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد