جدول جو
جدول جو

معنی معلندد - جستجوی لغت در جدول جو

معلندد
(مُ لَ دِ)
زمینی که در آن نه آب باشد و نه چراگاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
معلندد
(مُ لَ دَ / مُ لَ دِ)
چاره و گریز و یقال مالی عنه معلندد، ای بدّ. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المیحط). چاره و گریز. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مالنده
تصویر مالنده
کسی که چیزی به جایی می مالد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاندت
تصویر معاندت
با هم ستیزه کردن، عناد کردن، دوری جستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاند
تصویر معاند
عناد کننده، ستیز کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ نَ دَ / نِ دِ)
ستیهیدن با کسی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معانده و معاندت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ کَ)
درشت و رست و سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نون آن زائد است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ دَ)
سخت و رست. (منتهی الارب). صلب و شدید. (از اقرب الموارد). عرد. عردّ. عرند. عرند. رجوع به عرد و عرند شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ دَ)
سخت خصومت. (مهذب الاسماء). مرد سخت خصومت که بحق میل نکند. یلندد مثله. (منتهی الارب). بمعنی الدّ. (اقرب الموارد). و رجوع به الدّ شود
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
درنگ کننده و به تأخیراندازنده. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مولیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ جِ)
ریگ تو برتو و برهم نشسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریگ متراکم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
چاره و کمک، نجات و رهایی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ کِ)
معلکس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به معلکس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ کِ)
موی بسیار و فراهم آمده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعلنکاک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ / نِ دَ)
تمرد و سرکشی و مخالفت و عداوت و دشمنی. (ناظم الاطباء). ستیزه. ستیهندگی. عناد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از جهت الزام حجت و اقامت بینت به رفق و مدارا دعوت فرمود و به اظهار آیات مثال داد تا معاندت و تمرد کفار ظاهر گشت. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 3). چون تأملی فرماید و تمییز ملکانه بر تزویر تو گمارد فضیحت تو پیدا آید و نصیحت از معاندت جدا شود. (کلیله و دمنه).
این قاعده خلاف بگذار
وین خوی معاندت رها کن.
سعدی.
و رجوع به معانده شود.
- معاندت کردن، ستیهیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معاندت نمودن، ستیهیدن. ستیزه کردن. عناد ورزیدن. مخالفت کردن: تقدیر آسمانی با او معاندت می نمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 392)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
با کسی بستیهیدن. عناد. (المصادر زوزنی). ستیهیدن و معارضه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). معارضه کردن به خلاف و عصیان. (از اقرب الموارد). و رجوع به معاندت شود، همدیگر جدا گردیدن و کرانه گزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). از یکدیگر کناره گرفتن و جدا شدن. (از اقرب الموارد) ، پیوسته بودن با کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ملازمت کردن. (از اقرب الموارد) ، مکافات کردن به خلاف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، منازعه در مسئلۀ علمی با نداشتن علم برکلام خود و کلام مخاطب. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
سخت و درشت از شتر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). سخت و درشت. (ناظم الاطباء). سخت و درشت. مکلندد. (از اقرب الموارد). شدیدالغلیظ. (محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ دِ)
سخت تاریک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سخت تاریک. مغلنظف. (ناظم الاطباء). و رجوع به دو مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ دِ)
سخت درشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سخت و درشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُلُ دا)
ستبر از هر چیزی. (ناظم الاطباء) ، شتر قوی آکنده گوشت. علادی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
آنکه بمالد. و رجوع به مالیدن شود، دلاک. (ملخص اللغات حسن خطیب، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کیسه کش حمام. (یادداشت ایضاً) :
چونکه مالنده بدو گستاخ شد
در درستی آمد و درواخ شد.
رودکی (از لغت فرس چ اقبال ص 78)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
سخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). شتر صلب و قوی. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
از ’ب ل د’، شتر استواراندام پرگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مولنده
تصویر مولنده
تاخیر اندازه و درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
گردن کشی کردنخلاف کردن، ستیزه کردن با کسی ستیهیدن عناد ورزیدن، گردن کشی خلاف: ... از جهت الزام حجت و اقامت بینت برفق و مدارا دعوت فرمود و باظهار آیات مثال داد. تا معاندت و تمرد کفار ظاهر گشت، ستیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علندی
تصویر علندی
ستبر، خار دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علندر
تصویر علندر
ستبر، خار دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلدد
تصویر متلدد
گردن چپار دوبین کژ نگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاند
تصویر معاند
عناد کننده و دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالنده
تصویر مالنده
دلاک، کیسه کش، آنکه بمالد
فرهنگ لغت هوشیار
معانده و معاندت در فارسی ستیزش، گردن کشی، ستیهیدن ستیهش گردن کشی کردنخلاف کردن، ستیزه کردن با کسی ستیهیدن عناد ورزیدن، گردن کشی خلاف: ... از جهت الزام حجت و اقامت بینت برفق و مدارا دعوت فرمود و باظهار آیات مثال داد. تا معاندت و تمرد کفار ظاهر گشت، ستیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاندت
تصویر معاندت
((مُ نَ دَ))
مخالفت کردن، دشمنی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاند
تصویر معاند
((مُ نِ))
ستیزکننده، عناد ورزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاندت
تصویر معاندت
دشمنی
فرهنگ واژه فارسی سره
دشمنی، ستیز، ستیزه جویی، عناد، گردنکشی، مخالفت، معانده، ستیزیدن، عنادورزیدن، ستیزه جویی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد