کور چشم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چشم کور. (ناظم الاطباء) ، کسی که خسیف یابد چاه را و خسیف چاه بسیارآب است در زمین سنگناک که آب آن منقطعنشود. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که در سنگ چاه می کند و به آبی می رسد که لاینقطع جریان دارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به اخساف شود
کور چشم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چشم کور. (ناظم الاطباء) ، کسی که خسیف یابد چاه را و خسیف چاه بسیارآب است در زمین سنگناک که آب آن منقطعنشود. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که در سنگ چاه می کند و به آبی می رسد که لاینقطع جریان دارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به اخساف شود
کسی که درتاریکی و بیراهه، و در راه غیر معلوم می رود. (ناظم الاطباء). بی راه رونده و خمنده از راه. (از منتهی الارب). منحرف شونده و عدول کننده از راه. (از اقرب الموارد) : چنانکه بعضی متعسفان تنورۀ آتش را به دریای پر از مشک تشبیه کرده اند. (المعجم ص 257) ، آزارنده و ستم کننده و ظالم و زبردست. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ملول و غمگین بر اتلاف و زیان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به تعسف شود، بی راه. باطل: و بر سر منبر منحرف بر نصب مذهب متعسف باطل خود فصلی بگفت. (جهانگشای جوینی)
کسی که درتاریکی و بیراهه، و در راه غیر معلوم می رود. (ناظم الاطباء). بی راه رونده و خمنده از راه. (از منتهی الارب). منحرف شونده و عدول کننده از راه. (از اقرب الموارد) : چنانکه بعضی متعسفان تنورۀ آتش را به دریای پر از مشک تشبیه کرده اند. (المعجم ص 257) ، آزارنده و ستم کننده و ظالم و زبردست. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ملول و غمگین بر اتلاف و زیان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به تعسف شود، بی راه. باطل: و بر سر منبر منحرف بر نصب مذهب متعسف باطل خود فصلی بگفت. (جهانگشای جوینی)
بر بیراه رفتن. (زوزنی). بیراه رفتن و خمیدن از راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیراه رفتن. (غیاث اللغات). به یکسو شدن از راه. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی) ، آغاز سخن کردن با تکلف و بی هدایتی و درایتی. (از اقرب الموارد) : و اعتقاد من درباره او حمل بر تکلف و تعسف نکند. (تاریخ قم ص 5) ، حمل کلام بر معنی که بر آن دلالتی ظاهر ندارد. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی) ، ستم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ستم کردن و انصاف ندادن، گرفتن چیزی بناحق، بدون تدبیر و رویه کاری کردن. (از اقرب الموارد) ، بر فوت چیزی ملول شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
بر بیراه رفتن. (زوزنی). بیراه رفتن و خمیدن از راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیراه رفتن. (غیاث اللغات). به یکسو شدن از راه. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی) ، آغاز سخن کردن با تکلف و بی هدایتی و درایتی. (از اقرب الموارد) : و اعتقاد من درباره او حمل بر تکلف و تعسف نکند. (تاریخ قم ص 5) ، حمل کلام بر معنی که بر آن دلالتی ظاهر ندارد. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی) ، ستم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ستم کردن و انصاف ندادن، گرفتن چیزی بناحق، بدون تدبیر و رویه کاری کردن. (از اقرب الموارد) ، بر فوت چیزی ملول شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
تعریف کننده و شناخت کناننده. (غیاث) (آنندراج). آنکه می شناساند و تعریف می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). شناساننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : روغن مصری و مشک تبتی را در دو وقت هم معرف سیر باشد هم مزکی گندنا. (ازامثال و حکم). حق چو سیما رامعرف خوانده است چشم عارف سوی سیما مانده است. مولوی. مهر منیر را که معرف به از فروغ ابر مطیر را که معرف به از مطر. قاآنی. ، کسی که در مجلس سلاطین و امرا مردمان را به جای لایق هرکدام نشاند. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، شخصی باشد که چون کسی پیش سلاطین و امرا رودو مجهول الحال باشد اوصاف و نسب او بیان کند تا درخور آن مورد عنایت شود. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). آنکه نزد قاضی و سلطان مردمان را شناساند یا آنکه در مهمانیها و ماتمها نام و شغل هر واردی با آواز بلند به قصد تعریف گوید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نهاده گوش به آواز تعزیت شب و روز که تا که میرد یا از کجا برآید وای پس آن مصیبت و ماتم به خویشتن گیرد میان ببندد و گردان شود به گرد سرای گهی معرف سازد ز ناکسی خود را گهی کجا نهم این کاسه گاه نوحه سرای. سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 93). پس معرف گفت پور آن پدر این برادر زان برادر خردتر. مولوی. نگه کردقاضی بر او تیزتیز معرف گرفت آستینش که خیز. (بوستان). معرف به دلداری آمد برش که دستار قاضی نهد بر سرش. (بوستان). ، معرف در فارسی قومی است که آن را معرفیه گویند، چون کسی بمیرد روز سوم یا چهارم نظم و نثری در مرثیۀ او درست کرده بر روی ابناء و اقوام او خوانندو از آنها نقدی و خلعتی ستانند. (آنندراج) ، (اصطلاح منطق) چیزی که موصل باشد به سوی مطلوب تصوری چنانکه حیوان ناطق موصل است به تصور انسان. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نزد منطقیان و متکلمان عبارت از طریقی است که موصل به معرفت چیزی باشد به وسیلۀ حد یا رسم آن. (از اقرب الموارد). قول شارح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معرف چیزی، آن است که تصور او مستلزم تصور آن چیز یا امتیاز او از جمیع اغیار او بود. (نفایس الفنون). معرف شی ٔ چیزی است که حمل بر او شود جهت افادۀ تصور او، و بالجمله مجموع تصورات بدیهی است که باعث وصول به مجهولات تصوری می گردد و بواسطۀ آنها مجهولات تصوری کشف می شود و منشاء همه معارف بشری و سرچشمۀ همه آنها حواس ظاهری است که در تحت تأثیرات خارجی و عواملی محیطی انعکاساتی حاصل و اشیائی را به قوای باطن منتقل می نمایند. (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی) ، به اصطلاح کیمیا چیزی که ظاهر سازد حموضت و قلیائیت و یا خنثایی اجسام را. (ناظم الاطباء). - معرفهای شیمیایی، شناساگرهای شیمیائی موادی هستند که در اثر تغییر ناگهانی رنگ، خاتمۀ یک واکنش شیمیایی را مشخص می کنند. بیشتر در تجزیۀ حجمی مورد استفاده قرار می گیرند، مانند معرفهای اسیدها که قلیاهای ضعیفی هستند که رنگ یون آنها یا مولکول آنها با یکدیگر فرق دارند، مانند هلیانتین که اسیدی است ضعیف و در محیطهای اسیدی به صورت مولکول یونیزه نشده به رنگ قرمز و در محیطهای قلیایی به صورت آنیون زرد کمرنگ است. چندین نوع معرف وجود دارد مانند معرفهای اسید و قلیا، معرفهای رسوبی، معرفهای اکسیدان و احیا و معرفهای جذب سطحی و غیره. و رجوع به فرهنگ اصطلاحات علمی ص 367 شود
تعریف کننده و شناخت کناننده. (غیاث) (آنندراج). آنکه می شناساند و تعریف می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). شناساننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : روغن مصری و مشک تبتی را در دو وقت هم معرف سیر باشد هم مزکی گندنا. (ازامثال و حکم). حق چو سیما رامعرف خوانده است چشم عارف سوی سیما مانده است. مولوی. مهر منیر را که معرف به از فروغ ابر مطیر را که معرف به از مطر. قاآنی. ، کسی که در مجلس سلاطین و امرا مردمان را به جای لایق هرکدام نشاند. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، شخصی باشد که چون کسی پیش سلاطین و امرا رودو مجهول الحال باشد اوصاف و نسب او بیان کند تا درخور آن مورد عنایت شود. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). آنکه نزد قاضی و سلطان مردمان را شناساند یا آنکه در مهمانیها و ماتمها نام و شغل هر واردی با آواز بلند به قصد تعریف گوید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نهاده گوش به آواز تعزیت شب و روز که تا که میرد یا از کجا برآید وای پس آن مصیبت و ماتم به خویشتن گیرد میان ببندد و گردان شود به گرد سرای گهی معرف سازد ز ناکسی خود را گهی کجا نهم این کاسه گاه نوحه سرای. سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 93). پس معرف گفت پور آن پدر این برادر زان برادر خردتر. مولوی. نگه کردقاضی بر او تیزتیز معرف گرفت آستینش که خیز. (بوستان). معرف به دلداری آمد برش که دستار قاضی نهد بر سرش. (بوستان). ، معرف در فارسی قومی است که آن را معرفیه گویند، چون کسی بمیرد روز سوم یا چهارم نظم و نثری در مرثیۀ او درست کرده بر روی ابناء و اقوام او خوانندو از آنها نقدی و خلعتی ستانند. (آنندراج) ، (اصطلاح منطق) چیزی که موصل باشد به سوی مطلوب تصوری چنانکه حیوان ناطق موصل است به تصور انسان. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نزد منطقیان و متکلمان عبارت از طریقی است که موصل به معرفت چیزی باشد به وسیلۀ حد یا رسم آن. (از اقرب الموارد). قول شارح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معرف چیزی، آن است که تصور او مستلزم تصور آن چیز یا امتیاز او از جمیع اغیار او بود. (نفایس الفنون). معرف شی ٔ چیزی است که حمل بر او شود جهت افادۀ تصور او، و بالجمله مجموع تصورات بدیهی است که باعث وصول به مجهولات تصوری می گردد و بواسطۀ آنها مجهولات تصوری کشف می شود و منشاء همه معارف بشری و سرچشمۀ همه آنها حواس ظاهری است که در تحت تأثیرات خارجی و عواملی محیطی انعکاساتی حاصل و اشیائی را به قوای باطن منتقل می نمایند. (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی) ، به اصطلاح کیمیا چیزی که ظاهر سازد حموضت و قلیائیت و یا خنثایی اجسام را. (ناظم الاطباء). - معرفهای شیمیایی، شناساگرهای شیمیائی موادی هستند که در اثر تغییر ناگهانی رنگ، خاتمۀ یک واکنش شیمیایی را مشخص می کنند. بیشتر در تجزیۀ حجمی مورد استفاده قرار می گیرند، مانند معرفهای اسیدها که قلیاهای ضعیفی هستند که رنگ یون آنها یا مولکول آنها با یکدیگر فرق دارند، مانند هلیانتین که اسیدی است ضعیف و در محیطهای اسیدی به صورت مولکول یونیزه نشده به رنگ قرمز و در محیطهای قلیایی به صورت آنیون زرد کمرنگ است. چندین نوع معرف وجود دارد مانند معرفهای اسید و قلیا، معرفهای رسوبی، معرفهای اکسیدان و احیا و معرفهای جذب سطحی و غیره. و رجوع به فرهنگ اصطلاحات علمی ص 367 شود
اریب رونده کج یاز، ستمگر بیراهه رونده منحرف (از راه)، آنکه از طریق صواب عدول کند: چنانک بعضی متعسفان تنوره آتش را بدریایی پر از مشک تشبیه کرده است، ستمکار ظالم جمع متعسفین
اریب رونده کج یاز، ستمگر بیراهه رونده منحرف (از راه)، آنکه از طریق صواب عدول کند: چنانک بعضی متعسفان تنوره آتش را بدریایی پر از مشک تشبیه کرده است، ستمکار ظالم جمع متعسفین
دست آموز: پرندگان جانوران، نشان کرده نشان یافته علف دان ستور از چوب و جز آن آخور: نه چون گله در رمه گوسفندانیم که مجمع و مضجع بیکجای دارند و گروه گروه در یک مرعی و معلف با هم چرند، علف
دست آموز: پرندگان جانوران، نشان کرده نشان یافته علف دان ستور از چوب و جز آن آخور: نه چون گله در رمه گوسفندانیم که مجمع و مضجع بیکجای دارند و گروه گروه در یک مرعی و معلف با هم چرند، علف