جدول جو
جدول جو

معنی معزابه - جستجوی لغت در جدول جو

معزابه
(مِ بَ)
مرد بی زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مردی که بی زنی وی دراز کشیده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زنی که بی شویی او دراز کشیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، دوربرنده ستور خود را از مردم و بسیار غایت باشنده. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه مواشی خودرا جای دور از مردم چراند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنکه گوسفند را دور برد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متحابه
تصویر متحابه
دوست، یار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشابه
تصویر متشابه
مانند هم، همانند، مقابل محکم، آیه ای که معنی واقعی آن معلوم نیست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیزابه
تصویر لیزابه
هر مایع لزج و لعاب دار مانند آب دهان یا آب بعضی از میوه ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاتبه
تصویر معاتبه
به یکدیگر عتاب کردن، به کسی خشم گرفتن و او را سرزنش کردن، درشت گویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتنابه
تصویر معتنابه
قابل اعتنا، شایان توجه، کنایه از بسیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریزابه
تصویر ریزابه
آبی که از جایی در نهری فرومی ریزد، رود یا جویی که به رود دیگر می ریزد
فرهنگ فارسی عمید
(بَ / بِ)
خیزاب. رجوع به خیزاب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
از قراء یمامه در دیار باهله و آن بین دو وادی واقع است و دارای دو شعبه بود که بعدها بیکدیگر متصل شده، بنام ریب خوانده میشود. (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(چَ بَ / بِ)
مرادف چغزواره و ’چغزپاره’ و ’جامۀ خواب بک’ و ’جل وزغ’ و ’جامۀ غوک’ و ’بزغمه’ که جملگی بمعنی سبزی بالای آب است و غوک در آن باشد. (از انجمن آرا ذیل لغت چغز) (از آنندراج). جل وزغ و طحلب. (ناظم الاطباء). چغزاوه. چغزباره. چغزلاوه. بزغسمه. گیاهی سبزرنگ که در آب نمو میکند و منزل و مأوای وزغ در آن است. گیاه سبزی که بر روی آبهای راکد می نشیند و در تداول عامه جل وزغ نام دارد. و رجوع به چغزاوه و چغزباره و چغزپاره و چغزلاوه و چغزواره و بزغمه و بزغسمه و طحلب و جل وزغ شود، غوک و وزغ. (ناظم الاطباء). و رجوع به چغز شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بزابه. اتابک بوزابه حاکم فارس در زمان الب ارسلان سلجوقی. حکومت بوزابه در فارس به اجماع مورخین فقط ده سال بوده است و ابتدای آن از سنۀ 532 هجری قمری است. وی در جنگی که مابین او و سلطان مسعود روی داد بدست همان سلطان در موضعی مابین اصفهان و همدان موسوم به مرج قراتکین کشته شد. (از حاشیۀ شدالازار ص 272)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
رجل تعجابه، مرد به شگفت آورنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و از خدای تعالی متصور نباشد. چه بر حضرت او تعالی چیزی پوشیده نبود. و اینکه در حدیث آمده است: عجب ربک من قوم یساقون الی الجنه فی السلاسل، محمول بر مجاز است و معنی آن عظم ذلک عنده و کبر لدیه باشد. اعلم انه انما یتعجب الادمی من الشی ٔ اذا عظم موقعه عنده و خفی علیه سببه. و له صیغتان: ما افعله و افعل به: ما احسن زید و احسن بزید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(ضَوْءْ)
نبرد کردن درفخر و فزونی. عباب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
معاب و معابه اسمند به معنی عیب. ج، معایب. یقال مافیه معاب و معابه ای عیب. و گویند موضع عیب. (ازمحیطالمحیط). و رجوع به معاب شود
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ بَ)
داه. (منتهی الارب). داه و کنیز. (ناظم الاطباء). کنیز. (از اقرب الموارد) ، زن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَزْ زِ بَ)
زن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آنکه مواشی خود را دور چراند. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه مواشی خود را جای دور از مردم چراند. معزابه. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
چیزیست مانند ابریشم سبز که در آبهای ایستاده بهم رسد طحلب جل وزغ جامه غوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معیوبه
تصویر معیوبه
معیوبه در فارسی مونث معیوب بنگرید به معیوب مونث معیوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معزبه
تصویر معزبه
زن همسر مرد، کنیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معزاه
تصویر معزاه
ماده بز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتدبه
تصویر معتدبه
فراوان هنگفت بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاتبه
تصویر معاتبه
بیکدیگر عتاب کردن، درشت گویی
فرهنگ لغت هوشیار
معاقبه و معاقبت در فارسی: کیفر دادن، از پشت آمدن، پشت کسی نشستن، به پستا سوار شدن (پستا نوبت) سزای عمل بد کسی را دادن عقاب دادن، از پی کسی درآمدن پشت سرکسی سوار شدن، بنوبت سوار شدن، آنست که سقوط دوحرف از و زنی بر سبیل مناوبت باشد اگر یکی بیفتد البته دیگری بر قرار باشد و شاید که هیچ دو ساقط نشوند اما نشاید که هر دو با هم بیفتند و این اسم از مناوبت دو شریک گرفته اند که در سفری یک مرکوب دارند و بنوبت بر نشینند و آنرا در عربیت معاقبت خوانند... بدانک معاقبت است میان یاء و نون مفاعیلن در بحر هزج اگر یاء بیفتد نشاید که نون بیفتد و همچنین معاقبت است میان نون فاعلاتن و الف فاعلن و فاعلاتن دیگر که از پس آن آید
فرهنگ لغت هوشیار
مزابنه در فارسی دید خری خرید چکی (گویش هراتی) خریدن و فروختن چیزی بچیزی بتخمین (بی آنکه وزن یا شماره آنها معلوم باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرازبه
تصویر مرازبه
مرازبه در فارسی - از ریشه پارسی مرز بانان جمع مرزبان بسیاق عربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معابه
تصویر معابه
معابه در فارسی عیب: آک عیب، جمع معایب
فرهنگ لغت هوشیار
متحابه در فارسی مونث متحاب: همدوستار مونث متحاب: سفارتخانه های دول متحابه دربار همایون، جمع متحابات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشابه
تصویر متشابه
ماننده شونده، مانند و شبیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیزابه
تصویر لیزابه
((بَ یا بِ))
آب لزج که از دهان و بینی انسان و جانوران برآید، آب لزج که از میوه (مثلاً هندوانه ای که زمستانی بر آن گذشته) برآید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشابه
تصویر متشابه
((مُ تَ بِ))
شبیه، مانند یکدیگر، آیاتی از قرآن که علاوه بر معنی ظاهری قابل تعبیر و تفسیر است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزابنه
تصویر مزابنه
((مُ بِ نِ یا بَ نَ))
خرید و فروش چیزی به چیزی با تخمین (بدون وزن کردن یا شمردن)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معتنابه
تصویر معتنابه
((مُ تَ بِ))
قابل اعتناء، بسیار زیاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاتبه
تصویر معاتبه
((مُ تَ بَ یا تِ بِ))
سرزنش کردن، پرخاش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیزابه
تصویر خیزابه
آذی
فرهنگ واژه فارسی سره