جدول جو
جدول جو

معنی معتنابه

معتنابه((مُ تَ بِ))
قابل اعتناء، بسیار زیاد
تصویری از معتنابه
تصویر معتنابه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با معتنابه

معتنابه

معتنابه
کاری که محل اعتنا و اهتمام باشد. (ناظم الاطباء). قابل اعتنا. قابل توجه، بسیار: مقدار معتنابهی از ثروت خود را در قمار باخت
لغت نامه دهخدا

استنابه

استنابه
جانشین خواستن، جانشین گزیدن، نمایندگی به دادگاه دیگر دادن بنیابت خواستن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار

معتد به

معتد به
فراوان هنگفت بسیار: اگر استقرا شود شاید عده معتدبهی در کتب تواریخ یدست آید. یا معتد بها. فراوان بسیار (برای مونث و جمع آید) این علامت نعمت معتدبها سیب زمینی) که اصلا امریکی است
فرهنگ لغت هوشیار

معتنی به

معتنی به
شایان بسیار هنگفت آنچه که بدان توجه و اعتنا شده قابل اعتنا، بسیار زیاد: مقدار معتنی به
فرهنگ لغت هوشیار

معتد به

معتد به
هنگفت، بِسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، دَرغیش، کَثیر، عَدیدِه، مُوَفَّر، خِیلی، بی اَندازِه، جَزیل، اُوِرت، وافِر، مَوفور، غَزیر، بِه غایَت، مُتَوافِر، مُفرِط
معتد به
فرهنگ فارسی عمید