جدول جو
جدول جو

معنی معرکه - جستجوی لغت در جدول جو

معرکه
گیر و دار
تصویری از معرکه
تصویر معرکه
فرهنگ واژه فارسی سره
معرکه
میدان جنگ، جای نبرد و زد و خورد
تصویری از معرکه
تصویر معرکه
فرهنگ فارسی عمید
معرکه
جای کارزار و جنگ گاه، میدان کارزار
تصویری از معرکه
تصویر معرکه
فرهنگ لغت هوشیار
معرکه
((مَ رَ کِ یا کَ))
میدان جنگ و رزمگاه، جمع معارک، کار پر اهمیت، هنگامه، غوغا، کسی که کار مهم انجام دهد
تصویری از معرکه
تصویر معرکه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معرفه
تصویر معرفه
شناسا، آشنا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مدرکه
تصویر مدرکه
مدرک، آنکه چیزی را درک می کند، دریابنده
فرهنگ فارسی عمید
مونث محرک: بر انگیخته مونث محرک: انگیختار جنباننده مونث محرک جمع محرکات. مونث محرک جمع محرکات. یا ادویه محرکه. دارو هایی که موجب تحریک و تهییج و فعالیت بیشتری در یک یا چند عضو یا تمام اعضای بدن شوند منهبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدرکه
تصویر مدرکه
مونث مدرک جمع مدرکات. مونث مدرک جمع مدرکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معوکه
تصویر معوکه
جنگ، کوشش
فرهنگ لغت هوشیار
مونث معرق. یا ادویه معرقه. داروهایی که موجب تحریک غدد مترشحه عرق شوند
فرهنگ لغت هوشیار
معرفت در فارسی: شناخت، دانش، در یافت از معرفه شناخته: زبانزد دستوری اسمی است که نزد مخاطب معلوم و معهود باشد مثلا اگر کسی بمخاطب خود بگوید: عاقبت خانه را فروختم و دکانها را خریدم. مقصود این است: خانه ای را که شما اطلاع دارید فروختم و دکانهایی را که میشناسید خریدم. توضیح معرفه بصورتهای ذیل در فارسی بکار میرود: صورت اسم جنس با قرینه: مردی در بیابان دچار گرگی شد، مرد با گرگ جنگیده و سرانجام گرگ را کشت، گاه اسم را با آن و این معرفه سازند: گفت: برو و این زن را بیاور. او بشد و زن را پیش طالوت آورد. گفت: توبه او آنست که بدان شارستان جباران شود، در زبان تخاطب با الحاق ه (آ در شمال ایران و ا در مرکز) یا - معرفه سازند: اسبه را خریدم. خانهه را فروختم مردی امروز آمد. (این یاء یاء و حدت و نکره نیست)
فرهنگ لغت هوشیار
معربه در فارسی مونث معرب: تازی گشته تازیده مونث معرب، جمع معربات. مونث معرب، جمع معربات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدرکه
تصویر مدرکه
((مُ رِ کِ))
ذهن، عقل، نیرویی در انسان که حقیقت چیزها با آن دریافت می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معرفه
تصویر معرفه
((مَ رَ فِ))
اسمی است که نزد شنونده معلوم و آشکار باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محرکه
تصویر محرکه
محرک، تحریک کننده، ایجادکنندۀ حساسیت، به حرکت درآورنده، جنباننده
فرهنگ فارسی عمید
در فارسی معرت: بدی، گناه، آزار، زیان، تاوان، تباهکاری، خود جنگی جنگ بی پروانه فرمانده، زشت ناپسند، سرخ شدن: از خشم، آک (عیب)، سختی، دشنام، کار زشت
فرهنگ لغت هوشیار
رزمگاه زن دشتان میدان جنگ رزمگاه، جمع معارک. یا معرکه جهاد. میدان جنگ. یا معرکه کارزار. میدان جنگ، جایی که در آن گروهی برای تماش حقه بازی میمون بازی و نمایشهای مختلف گرد آیند. یامعرکه طاس باز. مجمعی که در آن طاس بازی کنند: افتد ز بس که تشت کسی هرنفس ز بام روی زمین چو معرکه طاس باز شد، (سلیم)، ازدحام مردم در جایی: معرکه بود، کار پراهمیت عمل قابل توجه، کسی که کاری مهم انجام دهد: فلان معرکه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معرکه گیری
تصویر معرکه گیری
عمل و شغل معرکه گیر. عرض شده عرضه داشته
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه هنگامه بازی را گرم کند چون کشتی گیر و طاس باز و سگ باز و میمون باز و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
گدا غازیدن درمحلی و سایل حقه بازی میمون بازی یا نمایشهای دیگر را فراهم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
شگفت کاری کردن کار شایان کردن هنگامه کردن کاری شایان توجه و مهم انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه معرکه بر پا کند (اعم از ریسمان باز حقه باز درویشی که شمایل انبیا و اولیا را نشان دهد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معرکه بستن
تصویر معرکه بستن
معرکه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که با انجام کارهایی مانند ریسمان بازی و تردستی مردم را سرگرم می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرمگس معرکه
تصویر خرمگس معرکه
کنایه از مزاحم مثلاً بر خرمگس معرکه لعنت!
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرمگس معرکه
تصویر خرمگس معرکه
مزاحم، بیگانه
فرهنگ فارسی معین