جدول جو
جدول جو

معنی معروض - جستجوی لغت در جدول جو

معروض
محل عرضه
تصویری از معروض
تصویر معروض
فرهنگ فارسی عمید
معروض
(مَ)
ظاهر و هویدا شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عرضه شده. عرض شده. (ناظم الاطباء).
- معروض داشتن، عرض کردن. (ناظم الاطباء). گفتن. عرض کردن. به خدمت بزرگ گفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معروض علیه، عرضه شده بر آن. آنچه که چیزی را بدان عرضه کنند: و آن را از بهر آن عروض خواندند که معروض علیه شعر است. (المعجم چ دانشگاه ص 24).
، درخواست شده و استدعاشده. (ناظم الاطباء).
- معروض داشتن، درخواست نمودن و استدعا کردن. (ناظم الاطباء).
، تقدیم کرده شده و تسلیم شده. (ناظم الاطباء) ، پیش آمده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بیان کرده شده. (آنندراج) ، نوشته شده و مورخ شده، شتری که دارای داغ چلیپا باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
معروض
عرضه شده، عرض شده، ظاهر و هویدا
تصویری از معروض
تصویر معروض
فرهنگ لغت هوشیار
معروض
((مَ))
عرضه شده، پیش آمده
تصویری از معروض
تصویر معروض
فرهنگ فارسی معین
معروض
عرض شده، بیان شده، اظهارشده، عرضه شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفروض
تصویر مفروض
فرض شده، واجب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقروض
تصویر مقروض
بریده شده، وام دار، بدهکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معروف
تصویر معروف
شناخته شده، مشهور، نیکی، کار نیک
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ضَ / ضِ)
چیزهای عرضه شده و اظهار شده، استدعاشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ممروض
تصویر ممروض
بیمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محروض
تصویر محروض
نا بکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معروف
تصویر معروف
مشهور و شناخته، نامبردار، نامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفروض
تصویر مفروض
واجب و فریضه کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقروض
تصویر مقروض
مدیون، قرض دار و وامدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقروض
تصویر مقروض
((مَ))
کسی که به دیگری وام دارد، مدیون، قرض دار، بدهکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفروض
تصویر مفروض
((مَ))
واجب کرده شده، فرض شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معروف
تصویر معروف
((مَ))
شناخته شده، شهرت یافته، کار نیک، عمل ثواب، امر به، امر کردن کسان برای انجام دادن واجبات شرعی. مقابل نهی از منکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقروض
تصویر مقروض
وامدار، بدهکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معروف
تصویر معروف
شناخته، سرشناس، پرآوازه، شناخته شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مفروض
تصویر مفروض
Supposed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معروف
تصویر معروف
Reputable, Wellknown
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معروف
تصویر معروف
авторитетный , известный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مفروض
تصویر مفروض
supuesto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از معروف
تصویر معروف
gerenommeerd, goed bekend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مفروض
تصویر مفروض
verondersteld
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از معروف
تصویر معروف
авторитетний , відомий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مفروض
تصویر مفروض
припущений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مفروض
تصویر مفروض
przypuszczalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مفروض
تصویر مفروض
предполагаемый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از معروف
تصویر معروف
renomowany, dobrze znany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از معروف
تصویر معروف
renommiert, gut bekannt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مفروض
تصویر مفروض
angenommen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از معروف
تصویر معروف
reputado, bem conhecido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مفروض
تصویر مفروض
suposto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از معروف
تصویر معروف
reputado, bien conocido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی