- معذور
- ملامت ناشده و دارای عذر و بهانه
معنی معذور - جستجوی لغت در جدول جو
- معذور ((مَ))
- عذرآورنده، بهانه دار
- معذور
- عذر آورده، دارای عذر، بهانه دار، کسی که عذر وبهانۀ او پذیرفته باشد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تعمیر شده، آباد شده، آبادان
حجت، برهان، آنچه وسیلۀ عذرخواهی قرار داده شود
گرفتاری، مشکل، آنچه از آن می ترسند و حذر می کنند
حاصل ضرب جذر، حاصل ضرب عددی در خودش، مضروبی که بضرب حاصل آید مثلاً دو را در دو ضرب کردند چهار حاصل شد این چهار را مجذور میگویند
ترسناک، در یاد داشت های استاد محمد قزوینی آمده است که این واژه برابر است با (مانع) یا بازدارنده در پارسی استاد افزوده اند: (بعضی از نادانان غیر مانوس بکتب عربی گمان کرده اند که محذور را باید محظور نوشت محظور بکلی مورد استعمال دیگری دارد)، در (غیاث اللغات) محذور تنها برابر است با: آنچه از آن ترسیده شود که آن را از (منتخب اللغات) بر گرفته در فرهنگ عربی - فارسی لاروس نیز به همین گونه آمده و گواه از نپی (قران مجید) است، ان عذاب ربک کان محذورا واژه (محظور) در (منتخب اللغات) و در (غیاث اللغات) آمده است: (محظور حرام کرده شده و منع کرده شده) در (فرهنگ آنندراج) نیز (محظور) برابر است با (حرام) چنان که در (متنهی الارب) آمده در فرهنگ عربی به فارسی لاروس واژه (محظور) برابر است با (ممنوع) و (حرام) آنچه از آن پرهیز کنند دور شده پرهیز شده، مانع. توضیح رای محذور فی ذلک مع قصد المبالغه. مقصود استعمال این کلمه است در امثال این موارد که تقریبا درست بمعنی مانع است و با ذال است نه با ظاء یعنی محظور چنانکه بعضی از نادانان غیر مانوس بکتب عربی گمان کرده اند و در امثال این موارد محظور همیشه می نویسند و حال آنکه محظور بکلی مورد استعمال دیگری دارد، مشقت رنجها جمع محذورات
آباد و آبادان و مسکون و دارای جمعیت از مردمان
دشوار، سخت
بهانه بهانه پوزش دلیلی که و سیله عذر قرار داده شود پوزش، جمع معاذیر
دربای (واجب گشته)، پیمان شده نذر شده عهد و پیمان شده
((مَ))
فرهنگ فارسی معین
بن، ریشه، اصل، در ریاضی عددی که در نفس خود ضرب شود، اصم عددی که وقتی جذر آن را بگیریم، جذر
حاصل یک بار ضرب کردن یک عدد در خودش مثلاً ۲۲ یا مجذور ۲ برابر است با ۴
دچار سختی
جمع معذور، پوزیدگان پوزش روایان جمع معذور در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعایت این قاعده نکنند)
پوزش پذیرفتن، بر کنار کردن عذر کسی را پذیرفتن، کسی را از کاری معاف کردن
پوزش ناپذیر آنکه دارای عذر وبهانه ای موجه نیست