جدول جو
جدول جو

معنی معتول - جستجوی لغت در جدول جو

معتول
(مُ تَ وِ)
گرینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). گریه کننده و ناله کننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتوال شود
لغت نامه دهخدا
معتول
گرینده
تصویری از معتول
تصویر معتول
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معمول
تصویر معمول
عمل شده، کار شده، ساخته شده، رسم و عادت
معمول داشتن: عمل کردن، اجرا کردن
معمول شدن: عمل شدن، متداول شدن
معمول کردن: عملی کردن، اجرا کردن، متداول ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معقول
تصویر معقول
پسندیدۀ عقل، در فلسفه آنچه به وسیلۀ عقل درک شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلول
تصویر معلول
علیل، مقابل علت، در فلسفه آنچه چیز دیگر سبب آن باشد، نتیجه، بیمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاول
تصویر معاول
معول ها، تیشه های دوسر که برای کندن و تراشیدن سنگ به کار می رود، جمع واژۀ معول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتول
تصویر مفتول
رشتۀ باریک فلزی که مانند نخ تابیده است، تابیده شده، تاب داده شده، پیچیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتوه
تصویر معتوه
کم عقل، سبک عقل، سرگردان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتزل
تصویر معتزل
عزلت گزین، کناره گیر، گوشه نشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معزول
تصویر معزول
بیکار، ازکار برکنار شده، گوشه نشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتدل
تصویر معتدل
راست، مستقیم، برابر، میانه، میانه رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتدل
تصویر معتدل
راست و برابر، میانه حال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتزل
تصویر معتزل
یک سو و جدا شونده، کناره گزیننده، گوشه نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتول
تصویر مفتول
تابیده شده، پیچیده، هر چیز تافته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتول
تصویر مقتول
کشته شده، قتیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتوق
تصویر معتوق
آزاد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتوه
تصویر معتوه
دلشده، بی خرد، بیهوش دل شده بی خرد سبک عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معدول
تصویر معدول
پیچیده، باز گشته سر زده پیچیده شده، بازگردیده عدول کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معزول
تصویر معزول
یکسو شده و جدا کرده شده، بیکار و گوشه نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتذل
تصویر معتذل
نکوهش پذیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معمول
تصویر معمول
طبق مرسوم، مطابق عادت، متداول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معقول
تصویر معقول
خردمند گشتن و ردیافتن، دانستن، پسندیده عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلول
تصویر معلول
بیمار و علیل و ناخوش و آزرده، رنجور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معزول
تصویر معزول
((مَ))
عزل شده، از کاری برکنار شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معدول
تصویر معدول
((مَ))
پیچیده شده، بازگردیده، عدول کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معتوه
تصویر معتوه
((مَ تُ))
دل شده، سبک عقل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معتزل
تصویر معتزل
((مُ تَ زِ))
گوشه گیر، عزلت گزین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معتدل
تصویر معتدل
((مُ تَ دِ))
میانه، میانه رو، راست، برابر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معمول
تصویر معمول
((مَ))
عمل شده، کار شده، رسم و عادت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معلول
تصویر معلول
((مَ))
بیمار، علیل، هر چیزی که آن را به علت وسبب ثابت کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معقول
تصویر معقول
((مَ))
پسندیده عقل، آنچه با عقل پذیرفتنی باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقتول
تصویر مقتول
((مَ))
کشته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معتدل
تصویر معتدل
میانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معقول
تصویر معقول
بخردانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقتول
تصویر مقتول
کشته
فرهنگ واژه فارسی سره