معمول معمول عمل شده، کار شده، ساخته شده، رسم و عادتمعمول داشتن: عمل کردن، اجرا کردنمعمول شدن: عمل شدن، متداول شدنمعمول کردن: عملی کردن، اجرا کردن، متداول ساختن فرهنگ فارسی عمید
معاول معاول مِعوَل ها، تیشه های دوسر که برای کندن و تراشیدن سنگ به کار می رود، جمعِ واژۀ مِعوَل فرهنگ فارسی عمید