جدول جو
جدول جو

معنی معالی - جستجوی لغت در جدول جو

معالی
بلندی ها، بزرگواری ها، خصلت های نیکو و ممتاز
تصویری از معالی
تصویر معالی
فرهنگ فارسی عمید
معالی
جمع معلاه، پایگاه ها ویژگی ها بر جستیگی ها جمع معلات (معلاه) : منزلها مقامات بلند شرفها، خصلتهای برجسته و ممتاز: ... از مجاری احوال و معالی آثار ملوک بی خبر
فرهنگ لغت هوشیار
معالی
((مَ))
جمع معلاه، بزرگواری، بلندی قدر و مرتبه
تصویری از معالی
تصویر معالی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعالی
تصویر تعالی
بلند شدن، برتر شدن، بلندپایه شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معقلی
تصویر معقلی
در خوشنویسی، نوعی خط که عرب های عصر جاهلیت می نوشتند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موالی
تصویر موالی
مالکان، سروران، مهتران، دوستان، دوستداران، جمع واژۀ مولیٰ
بندگان، بندگان آزاد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاصی
تصویر معاصی
معصیت ها، گناه ها، نافرمانی ها، جمع واژۀ معصیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معالم
تصویر معالم
معلم ها، نشانه ها، علامت ها، جمع واژۀ معلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعالی
تصویر تعالی
برتر است مثلاً اللّه تعالی، حق تعالی، ایزدتعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معالج
تصویر معالج
علاج کننده، درمان کننده، چاره کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعالی
تصویر اعالی
مردمان بلندقدر، اشخاص بلندمرتبه، بلندپایگان، سرزمین های شمالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعالی
تصویر متعالی
بلند پایه، بلند و رفیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معافی
تصویر معافی
بخشیدگی و بخشش و رهایی و آزادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موالی
تصویر موالی
یار و دستگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معالج
تصویر معالج
علاج کننده، درمان کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معالف
تصویر معالف
جمع معلف، آخور ها واش ها (واش علف گویش گیلکی) واشگاهان جمع معلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معالم
تصویر معالم
نشانها که به راه نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معانی
تصویر معانی
معنی ها، مفهومها، منظورها
فرهنگ لغت هوشیار
معطل شدن منتظر ماندن، یا بدون (بی) معطلی. بودن درنگ و وقفه: بی معطلی قبول کرد، سرگردانی. در تازی نیامده هشتگی سر گردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعالی
تصویر سعالی
جمع سعلاه، بغامگان (غولان) پاخر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاصی
تصویر معاصی
گناهها
فرهنگ لغت هوشیار
دشمنی کننده دشمن دشمنی کننده، دشمن عدو: سرش رسیده بماه بر ببلندی وان معادی بزیر ماهی پنهان. (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
مثالیه در فارسی مثالی مثالیه: فرو هری منسوب به مثال. یا قالب مثالی. عالم مثال
فرهنگ لغت هوشیار
متعال در فارسی: والا برین اپر گر بالستیک برزشمند بر شونده بلند شونده، بلند رفیع. یا حکمت متعالی. مابعدالطبیعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جعالی
تصویر جعالی
عمل جعال. دروغ سازی. دروغ پردازی ترفندبافی، جعل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اعلی، والاتران بلندپایگان، بلند جایگاه ها جمع اعلی. برتران والاتران، بلندپایگان ارجمندان مقابل ادانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعالی
تصویر تعالی
بلند شدن، برتر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعالی
تصویر تعالی
((تَ))
بلند پایه گردیدن، بلندی، برتری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعالی
تصویر متعالی
((مُ تَ))
رفیع، بلندپایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معانی
تصویر معانی
((مَ))
جمع معنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطلی
تصویر معطلی
((مُ عَ طَّ))
چشم انتظاری، بلاتکلیفی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معالج
تصویر معالج
((مُ لِ))
علاج کننده، چاره کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معافی
تصویر معافی
معاف بودن، بخشودگی
معافی مالیاتی: بخشودگی از پرداخت مالیات
معافی نظام وظیفه: بخشودگی از خدمت سربازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعالی
تصویر تعالی
والایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متعالی
تصویر متعالی
برین، فرایاز، والا
فرهنگ واژه فارسی سره