احمد بن محمد بن ابی عبدالله بن ابی عیسی معافری اندلسی مکنی به ابی عمر [متوفی به سال 429 هجری قمری) از مفسران و محدثان است. اصل وی از طلمنکه (ناحیه ای در مرز اندلس شرقی) است اما در قرطبه سکنی گزید و سپس به مشرق رفت. او را تصانیف گرانقدری است از آن جمله است: ’الدلیل الی معرفه الجلیل’ و ’تفسیرالقرآن’ و ’الوصول الی معرفه الاصول’ و ’البیان فی اعراب القرآن’ و جز اینها. وی در طلمنکه درگذشت. (ازاعلام زرکلی ج 1 ص 173)
احمد بن محمد بن ابی عبدالله بن ابی عیسی معافری اندلسی مکنی به ابی عمر [متوفی به سال 429 هجری قمری) از مفسران و محدثان است. اصل وی از طلمنکه (ناحیه ای در مرز اندلس شرقی) است اما در قرطبه سکنی گزید و سپس به مشرق رفت. او را تصانیف گرانقدری است از آن جمله است: ’الدلیل الی معرفه الجلیل’ و ’تفسیرالقرآن’ و ’الوصول الی معرفه الاصول’ و ’البیان فی اعراب القرآن’ و جز اینها. وی در طلمنکه درگذشت. (ازاعلام زرکلی ج 1 ص 173)
شهری است یا موضعی است به یمن. (منتهی الارب) (آنندراج). نام شهری یا موضعی به یمن. (ناظم الاطباء). شهری است. (اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد و معافری و معافریه شود
شهری است یا موضعی است به یمن. (منتهی الارب) (آنندراج). نام شهری یا موضعی به یمن. (ناظم الاطباء). شهری است. (اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد و معافری و معافریه شود
معافری عبدالاعلی بن سمح. یکی از پیشوایان خوارج اباضیه. وی به سال 141 هجری قمری درطرابلس غرب قیام کرد و نواحی قیروان را متصرف گشت، ابوجعفر منصور سپاهی بحرب وی فرستاد و او کشته شد
معافری عبدالاعلی بن سمح. یکی از پیشوایان خوارج اباضیه. وی به سال 141 هجری قمری درطرابلس غرب قیام کرد و نواحی قیروان را متصرف گشت، ابوجعفر منصور سپاهی بحرب وی فرستاد و او کشته شد
علی بن محمد بن خلف معافری قیروانی معروف به قابسی (324- 403 هجری قمری) عالمی نابینا و مالکی مذهب است که در آفریقا میزیست و حدیث ها و رجال و اسناد حدیث ها را حفظ داشته و فقیه اصولی است. اصل اواز قیروان است. او را تألیفاتی است از جمله: 1- الممهّد در فقه که کتابی است بسیار بزرگ. 2- المنقذ من شبه التأویل. 3- ملخص الموطاء. 4- الرساله المفصلهلاحوال المعلمین و المتعلمین. (الاعلام زرکلی ص 690)
علی بن محمد بن خلف معافری قیروانی معروف به قابسی (324- 403 هجری قمری) عالمی نابینا و مالکی مذهب است که در آفریقا میزیست و حدیث ها و رجال و اسناد حدیث ها را حفظ داشته و فقیه اصولی است. اصل اواز قیروان است. او را تألیفاتی است از جمله: 1- الممهّد در فقه که کتابی است بسیار بزرگ. 2- المنقذ من شبه التأویل. 3- ملخص الموطاء. 4- الرساله المفصلهلاحوال المعلمین و المتعلمین. (الاعلام زرکلی ص 690)
پدر قبیله ای از همدان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نام قبیله ای است در یمن و جامه های معافری منسوب بدان است. (از معجم البلدان). و رجوع به اعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 168 و معافری و معافریه و مادۀ قبل شود
پدر قبیله ای از همدان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نام قبیله ای است در یمن و جامه های معافری منسوب بدان است. (از معجم البلدان). و رجوع به اعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 168 و معافری و معافریه و مادۀ قبل شود
ابن عمران ازدی موصلی مکنی به ابومسعود (متوفی به سال 185 هجری قمری) شیخ جزیره در عصر خویش ویکی از ثقات و حافظان حدیث بود. کتابهایی در سنن و زهد و ادب و جز اینها تألیف کرده است. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1051). فقیه محدث و راوی کتاب جامعالصغیر سفیان ثوری است. (از الفهرست ابن الندیم) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به صفهالصفوه ج 4 ص 151 شود
ابن عمران ازدی موصلی مکنی به ابومسعود (متوفی به سال 185 هجری قمری) شیخ جزیره در عصر خویش ویکی از ثقات و حافظان حدیث بود. کتابهایی در سنن و زهد و ادب و جز اینها تألیف کرده است. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1051). فقیه محدث و راوی کتاب جامعالصغیر سفیان ثوری است. (از الفهرست ابن الندیم) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به صفهالصفوه ج 4 ص 151 شود
ده کوچکی است از دهستان شمیل بخش مرکزی شهرستان بندرعباس. واقع در 55هزارگزی شمال خاوری بندرعباس و سر راه مالرو کشکوه به بندرعباس. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان شمیل بخش مرکزی شهرستان بندرعباس. واقع در 55هزارگزی شمال خاوری بندرعباس و سر راه مالرو کشکوه به بندرعباس. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
منسوب به معصفر. زردرنگ: بس که زخشکی گلو روغن خام می خورد چون یرقان گرفتگان گشته تنش معصفری. خاقانی. و با چهرۀ معصفری و پشت از بار حوادث چنبری... به نزدیک شاه آمد. (سندبادنامه ص 133). - معصفری آب، آب به قرطم رنگ کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آبی که با گل کاجیره یا عصفر آن را زردرنگ کرده باشند: وان سیب چو مخروط یکی گوی تبرزد در معصفری آب زده باری سیصد بر گرد رخش بر، نقطی چند ز بسد و اندر دم او سبز جلیلی ز زمرّد. منوچهری. ، سرخ رنگ: تا شکمتان ندرم تاسرتان برنکنم تا به خونتان نشود معصفری پیرهنم. منوچهری. ای چشم تا برفت بت من ز پیش تو صد پیرهن زخون تو کردم معصفری. فرخی. رفت قنینه در فواق از چه، از امتلای خون راست چو پشت نیشتر خون چکدش معصفری. خاقانی. گویی از آن رگ گلو ریخته اند در رزان این همه خون که می کند آتشی و معصفری. خاقانی
منسوب به معصفر. زردرنگ: بس که زخشکی گلو روغن خام می خورد چون یرقان گرفتگان گشته تنش معصفری. خاقانی. و با چهرۀ معصفری و پشت از بار حوادث چنبری... به نزدیک شاه آمد. (سندبادنامه ص 133). - معصفری آب، آب به قرطم رنگ کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آبی که با گل کاجیره یا عصفر آن را زردرنگ کرده باشند: وان سیب چو مخروط یکی گوی تبرزد در معصفری آب زده باری سیصد بر گرد رخش بر، نقطی چند ز بسد و اندر دُم او سبز جُلَیلی ز زمرَّد. منوچهری. ، سرخ رنگ: تا شکمْتان ندرم تاسرتان برنکنم تا به خونتان نشود معصفری پیرهنم. منوچهری. ای چشم تا برفت بت من ز پیش تو صد پیرهن زخون تو کردم معصفری. فرخی. رفت قنینه در فواق از چه، از امتلای خون راست چو پشت نیشتر خون چکدش معصفری. خاقانی. گویی از آن رگ گلو ریخته اند در رزان این همه خون که می کند آتشی و معصفری. خاقانی
مردم نرم رفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آن که با کاروانیان رود و فضلۀ ایشان خورد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آن که با کاروانیان رود و از فضل ایشان چیزی بدو رسد: و لابد للمسافر من معونهالمعافر. (از اقرب الموارد) ، آن که از بهر مردم حج کند. (دهار). حجه فروش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مردم نرم رفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آن که با کاروانیان رود و فضلۀ ایشان خورد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آن که با کاروانیان رود و از فضل ایشان چیزی بدو رسد: و لابد للمسافر من معونهالمعافر. (از اقرب الموارد) ، آن که از بهر مردم حج کند. (دهار). حجه فروش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
جمع واژۀ معری ̍. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، فرشها و گستردنیها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه دیده شود مانند رخسار و دستها و پاها. (از اقرب الموارد) : ما احسن معاری هذه المراءه، چه نیکوست دست و پای و روی و رخسار این زن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جاهایی که چیزی در آن نروید. (از اقرب الموارد). و رجوع به معری ̍ شود
جَمعِ واژۀ مَعری ̍. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، فرشها و گستردنیها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه دیده شود مانند رخسار و دستها و پاها. (از اقرب الموارد) : ما احسن معاری هذه المراءه، چه نیکوست دست و پای و روی و رخسار این زن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جاهایی که چیزی در آن نروید. (از اقرب الموارد). و رجوع به مَعری ̍ شود
عافیت بخشیده شده و تندرست نگاهداشته از رنج و بلا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مصون: و این ائمۀ بزرگوار از این چنین تعصب که در نهادهای ما هست محفوظ و معافی اند. (اسرارالتوحید چ صفا ص 21). و رجوع به معافاه شود
عافیت بخشیده شده و تندرست نگاهداشته از رنج و بلا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مصون: و این ائمۀ بزرگوار از این چنین تعصب که در نهادهای ما هست محفوظ و معافی اند. (اسرارالتوحید چ صفا ص 21). و رجوع به معافاه شود
بخشیدگی و بخشش و رهایی و آزادی و بخشش مالیات و باج و خراج. (ناظم الاطباء). معاف بودن. معافیت. و رجوع به معاف شود. - معافی مالیاتی، بخشودگی از پرداخت مالیات. معافیت مالیاتی. - معافی نظام وظیفه، بخشودگی از خدمت نظام وظیفه. معافیت از خدمت موظف در ارتش
بخشیدگی و بخشش و رهایی و آزادی و بخشش مالیات و باج و خراج. (ناظم الاطباء). معاف بودن. معافیت. و رجوع به معاف شود. - معافی مالیاتی، بخشودگی از پرداخت مالیات. معافیت مالیاتی. - معافی نظام وظیفه، بخشودگی از خدمت نظام وظیفه. معافیت از خدمت موظف در ارتش
شناخته شده شناخته منسوب به متعارف مربوط به متعارف. یا اصول متعارفی. قضایایی هستند که بنفسه معلومند و اثبات آنها احتیاج بقضیه دیگر ندارد و بعبارت دیگر ذهن با قصد موضوع و محمول بثبوت آنها حکم میکند
شناخته شده شناخته منسوب به متعارف مربوط به متعارف. یا اصول متعارفی. قضایایی هستند که بنفسه معلومند و اثبات آنها احتیاج بقضیه دیگر ندارد و بعبارت دیگر ذهن با قصد موضوع و محمول بثبوت آنها حکم میکند