جدول جو
جدول جو

معنی معاطی - جستجوی لغت در جدول جو

معاطی
(مَ طی ی)
جمع واژۀ معطاء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ معطاء به معنی بسیار دهش دهنده. (آنندراج). و رجوع به معطاء شود
لغت نامه دهخدا
معاطی
(مَ)
جمع واژۀ معطاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به معطاء و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معاطف
تصویر معاطف
لایه ها، آنچه لای چیزی بگذارند، پارچه ای که لای رویه و آستر لباس بدوزند، در علم زمین شناسی طبقۀ زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معالی
تصویر معالی
بلندی ها، بزرگواری ها، خصلت های نیکو و ممتاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاصی
تصویر معاصی
معصیت ها، گناه ها، نافرمانی ها، جمع واژۀ معصیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعاطی
تصویر تعاطی
با یکدیگر در امری خوض و مشورت کردن، به کاری پرداختن، چیزی به هم دادن، داد و ستد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاطی
تصویر مخاطی
مربوط به مخاط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معادی
تصویر معادی
دشمنی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معانی
تصویر معانی
معنی، در علوم ادبی علمی که دربارۀ تاثیرات کلام و زیبایی های آن بحث می کند و شامل مباحثی است از قبیل اسناد، قصر، انشا، وصل و فصل، ایجاز و اطناب و مساوات
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
مواطات کننده. موافقت کننده. (از یادداشت مؤلف) (از منتهی الارب). و رجوع به مواطاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
منسوب به مخاط: غشاء مخاطی، قسمی از بلغم که مشابه به آب بینی باشد. (غیاث) (آنندراج). رجوع به مخاط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
خطاکننده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
از ’ع طو’، بدست گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که می گیرد چیزی را برای خوردن و یا آشامیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برای یکدیگر هدیه فرستنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تعاطی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ جَ)
بدست گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گرفتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). تناول. (اقرب الموارد) ، بناحق گرفتن چیزی را، همدیگر نبرد کردن در گرفتن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر سر انگشتان پای استاده دست بسوی چیزی دراز کردن، خوض کردن در چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دلیری کردن، مرتکب کاری شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کار نیکو و گزیده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مأخوذ از عربی، سپردن بیکدیگر و به همدیگر دادن و عطا کردن. (ناظم الاطباء). بیکدیگر دادن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) : تعاطی افکار. تعاطی اقداح
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ موطی. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ موطی به معنی جای قدم. (آنندراج). رجوع به موطی شود
لغت نامه دهخدا
جمع معلاه، پایگاه ها ویژگی ها بر جستیگی ها جمع معلات (معلاه) : منزلها مقامات بلند شرفها، خصلتهای برجسته و ممتاز: ... از مجاری احوال و معالی آثار ملوک بی خبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواطی
تصویر مواطی
جمع موطی جایهای قدم قدمگاهها: (... و مواضع و مواطی دم و قد خویش بشناسد) (مرزبان نامه. تهران. چا. 130: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
به زور گرفتن به نارواگرفتن، دست درازی، سپردن، سکالش رایخواهی، همرایی، دادو ستد -1 با هم درامری خوض و مشورت کردن فرا گرفتن امری را بکاری پرداختن، چیزی بیکدیگر دادن سپردن عطاکردن، دادوستدکردن، فراگیری (امری)، عطا، داد و ستد، جمع تعاطیات. یا تعاطی افکار. مبادله اندیشه ها و مشورت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاطی
تصویر متعاطی
به دست گیرنده گیرنده بدست گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاطی
تصویر مخاطی
در تازی نیامده خلمی منسوب به مخاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معافی
تصویر معافی
بخشیدگی و بخشش و رهایی و آزادی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معطف، شمشیرها بارانی ها چوخا ها لابه لا ها، جمع معطف، گردن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاطب
تصویر معاطب
جمع معطب، نیستگاه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاصی
تصویر معاصی
گناهها
فرهنگ لغت هوشیار
دشمنی کننده دشمن دشمنی کننده، دشمن عدو: سرش رسیده بماه بر ببلندی وان معادی بزیر ماهی پنهان. (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معانی
تصویر معانی
معنی ها، مفهومها، منظورها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معادی
تصویر معادی
((مُ))
دشمنی کننده، دشمن، عدو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاصی
تصویر معاصی
((مَ))
جمع معصیت، گناهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاطف
تصویر معاطف
((مَ طِ))
جمع معطف، گردن ها، جامه هایی که در بالای جامه های دیگر پوشند، لابه لاها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معافی
تصویر معافی
معاف بودن، بخشودگی
معافی مالیاتی: بخشودگی از پرداخت مالیات
معافی نظام وظیفه: بخشودگی از خدمت سربازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معالی
تصویر معالی
((مَ))
جمع معلاه، بزرگواری، بلندی قدر و مرتبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معانی
تصویر معانی
((مَ))
جمع معنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعاطی
تصویر متعاطی
((مُ تَ))
به دست گیرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعاطی
تصویر تعاطی
((تَ))
با هم در امری مشورت کردن
فرهنگ فارسی معین
رهایی، بخشش، معافیت
دیکشنری اردو به فارسی