جدول جو
جدول جو

معنی مطوع - جستجوی لغت در جدول جو

مطوع
(مُ طَوْ وِ)
آن که به طوع جهاد کند بی آنکه بر وی واجب باشد. ج، مطوعین. (ناظم الاطباء). و رجوع به مطوعه و مطوعین شود
لغت نامه دهخدا
مطوع
(ضَمْیْ)
مطع فی الارض مطعاً و مطوعاً، رفتن و گم شدن، خوردن چیزی را به پیش دهان و به دندان پیشین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مطع شود
لغت نامه دهخدا
مطوع
آنکه به طوع جهاد کند بی آنکه بر وی واجب باشد
تصویری از مطوع
تصویر مطوع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مروع
تصویر مروع
کسی که دلش به ترس آمیخته، بیمناک، ترسیده، کسی که دچار بیم و ترس شده
وحشت زده، هراسیده، مرعوب، متوحّش، خائف، رعیب، چغزیده، نهازیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطول
تصویر مطول
طول داده شده، دراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطاع
تصویر مطاع
کسی که مردم از او فرمان برداری و اطاعت کنند، اطاعت شده، فرمان برده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطوع
تصویر تطوع
عمل مستحب کردن، کاری به قصد نیکی و عبادت انجام دادن، فرمان برداری کردن، منقاد شدن، داوطلب شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطلع
تصویر مطلع
جای برآمدن، جا یا جهت طلوع ستارگان
آغاز کلام
در علوم ادبی نخستین بیت غزل یا قصیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطلع
تصویر مطلع
دانا و آگاه به کاری یا امری، با اطلاع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهوع
تصویر مهوع
آنچه باعث تهوع و استفراغ شود، قی آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
چاپ شده، چیزی که باب طبع انسان باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطوق
تصویر مطوق
طوق دار، دارای طوق یا گردن بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقطوع
تصویر مقطوع
قطع شده، بریده شده، گسیخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطموع
تصویر مطموع
طمع شده، مورد آز و طمع، آزمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطمع
تصویر مطمع
چیزی که به آن طمع کنند، آنچه مورد طمع و رغبت واقع شود، مورد حرص و آز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطواع
تصویر مطواع
فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند
فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطاوع، عبید، منقاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطاوع
تصویر مطاوع
سازگار، فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند، فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطواع، عبید، منقاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متطوع
تصویر متطوع
ویژگی کسی که عبادت یا اعمال نیک علاوه بر فرایض انجام می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
اطاعت کننده، فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند
فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، طایع، مطاوع، مطواع، عبید، منقاد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ طَوْ وِعَ)
آنان که به طوع جهاد کنند بی آنکه واجب گردد بر ایشان. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسانی که بخودی خود به غزو روند. ج، مطوعون. (مهذب الاسماء). نام مسلمانان و داوطلبان جهاد در جنگهای صلیبی به روزگار ایوبیان. سپاهیان داوطلب مقابل مرتزقه. داوطلب. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) : و سپاه مطوعه و غازیان سپاهی بزرگ با او و حربی بزرگ بود. (تاریخ سیستان ص 153). و چون افشین به حرب بابک بود معتصم با مطوعه به جانب روم رفتند به غزا. (مجمل التواریخ و القصص، ص 357). هر یکچند بامطوعه به طرسوس رفتی به غزو. (تاریخ بیهق ص 124). از اولیاء دین و مطوعۀ اسلام حشمی بسیار و لشکری جرار فراهم کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 289). انصار دین و مطوعۀ اسلام صد هزار مرد جمع کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 393). در این ایام قریب بیست هزار مرد از مطوعۀ اسلام از اقصای ماوراءالنهر آمده بودند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 408)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَوْ وِ)
نسبت است مر مطوعه را که جمعی را گویند که برای غزو و جهاد به بلاد کفر آمده اند. (از لباب الانساب) (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قطوع
تصویر قطوع
پیوند گسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مروع
تصویر مروع
بیمناک، ترسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطلع
تصویر مطلع
جای طلوع و جای برآمدن آفتاب و جزآن دانا و آگاه بکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
خوش آینده و مرغوب طبع، دلچسب، خوشگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطبع
تصویر مطبع
چاپخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطوع
تصویر سطوع
بلند شدن، برآمدن و بلند گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خوش منشی، فرمانبری گردن گذاری، نامزدی، فرمانبرداری کردنمنقاد شدن، داوطلب گردیدن، مستحبی بجاآوردن کاری بقصد عبادت و نیکی انجام دادن، فرمانبرداری، خوش منشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطوع
تصویر بطوع
برضا، بمیل، برغبت
فرهنگ لغت هوشیار
مطوعه در فارسی: بت شکنان یا غازیان مردمی بودند که در شهرها داوطلبانه برای جهاد با کفار جمع می شدند و لشکری تشکیل می دادند که سالاری مخصوص داشت. این سالار را سالارغازیان یا سالارغازی مینامیدند. این کار مخصوصا در زمان غزنویان بواسطه لشکرکشیهای هندوستان عنوان داشت
فرهنگ لغت هوشیار
فرمانبردار رام سازگار فرمانبردار مطیع، موافق سازگار جمع مطاوعین، (لغت) تابع: لوتسوی... و این از باب تفعل است مطاوع سوی
فرهنگ لغت هوشیار
((مُ طَ وَّ عَ))
یا «غازیان» مردمی بودند که در شهرها داوطلبانه برای جهاد با کفار جمع می شدند و لشکری تشکیل می دادند که سالاری مخصوص داشت. این سالار را سالار غازیان یا سالار غازی می نامیدند. این کار مخصوصاً در زمان غزنویان به واسطه لشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
گوارا، دلنشین، دلپذیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مطلع
تصویر مطلع
آگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
فرمانبردار
فرهنگ واژه فارسی سره