فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطاوع، عبید، منقاد
فرمانبردار. (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج). فرمانبردار و مطیع. (ناظم الاطباء). مطواعه. مطیع. (اقرب الموارد). بسیار فرمانبردار. سخت مطیع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یک بندۀ مطواع به از سیصد فرزند کاین مرگ پدر خواهد و آن عمر خداوند. رودکی (یادداشت ایضاً). مکره بگه بخل تو باشی و نه مطواع مطواع گه جود تو باشی و نه مکره. منوچهری. تا جهان باشد جبار نگهبان توباشد بخت مطواع تو و چرخ به فرمان تو باشد. منوچهری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خواهم که ز من بندۀ مطواع سلامی پوینده و یابنده چویک درّ معمر. ناصرخسرو. صد بندۀ مطواع فرو بست به درگاه از قیصری و مکری و بغدادی و خانیش. ناصرخسرو. هیکلت بس شگرف گاه طلاع کودکان را چرا شوی مطواع. سنائی. هر چند عدد مرد ایشان زیادت از هفتاد هزار بود مطواع او شدند. (جهانگشای جوینی). در سرّا و ضرّا امیر جیوش را مطواع نه به توقع جامگی و اقطاع. (جهانگشای جوینی)