جدول جو
جدول جو

معنی مطهر - جستجوی لغت در جدول جو

مطهر(پسرانه)
پاک و مقدس، منزه
تصویری از مطهر
تصویر مطهر
فرهنگ نامهای ایرانی
مطهر
پاک شده، پاک و پاکیزه
تصویری از مطهر
تصویر مطهر
فرهنگ فارسی عمید
مطهر
پاک کننده، آنکه چیزی را پاک و تمیز کند
تصویری از مطهر
تصویر مطهر
فرهنگ فارسی عمید
مطهر(مُ طَهَْ هََ)
محمد بن یحیی بن احمد ملقب به فخرالدین، از ائمۀ زیدیۀ یمن است. بعد از وفات پدرش در جبل صنعاء با او بیعت کردند. کار او بالا گرفت و قسمت وسیعی از یمن را مالک شد. آنگاه ترکها با او جنگهای طویل کردند. پس بااو از در مصالحه وارد شدند و آنچه برای او باقی ماند، صعده و کوکبان و توابع آنها بود تا اینکه در سنۀ980 ه. ق. وفات یافت. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1001)
ابن عبدالله مکنی به ابوالقاسم وزیر عضدالدولۀ دیلمی و ازنویسندگان حاذق و نیکو سیرت و پسندیده صورت و بلندهمت و بزرگ نفس و قوانین ریاست و اعمال نیک دانست. به عضدالدوله پیوست و بخدمت او موسوم شد. و رجوع به تجارب السلف ص 241 و ذیل ص 444 شد الازار چ قزوینی شود
لغت نامه دهخدا
مطهر(مَ هََ)
جای طهارت. (آنندراج). جای تطهیر. و مکان پاک کردن. (ناظم الاطباء) ، نزد بعضی از فرق نصاری جائی است که نفس بعد از مرگ در آن پاک شود به عذابی مانند عذاب جهنم جز آنکه این عذاب برخلاف عذاب جهنم که ابدی است متناهی خواهد بود. (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
مطهر(مِ هََ)
آلتی برای پاک کردن و تطهیر نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مطهر(مُ ظَفْ فَ)
قریه ای است از توابع ساری در طبرستان و منسوب بدانجا است ابواسحاق ابراهیم بن محمد بن موسی بن هارون بن فضل بن زیدسروی مطهری. وی مردی فقیه بود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
مطهر(مُ طَهَْ هَِ)
پاک و پاک کننده. و رجوع به طهور شود
لغت نامه دهخدا
مطهر(مُ طَهَْ هََ)
پاک کرده شده. (آنندراج). پاک و پاکیزه. (ناظم الاطباء). پاکیزه. پاک. نمازی کرده. نمازی شده. پاک گشته. مقدس. منزه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز رحمت مصور ز حکمت مقدر
به نسبت مطهر به عصمت مشهر.
ناصرخسرو.
دریای محیط است در این خاک معانی
هم در گرانمایه و هم آب مطهر.
ناصرخسرو.
مطهر گشتن نفس تو آن است
که داند کز تو ناید جز مطهر.
ناصرخسرو.
منم بر زبان و دل خویش ایمن
ز زلت مصفا ز شبهت مطهر.
عمعق بخاری.
وصفش مطهر است چو قرآن که خواندنش
بر پاک تن حلال بود بر جنب حرام.
خاقانی.
سنگ تهمت نگر که دست یهود
بر مسیح مطهر اندازد.
خاقانی.
گوگرد سرخ و مشک سیه خاک و باد اوست
باد بهشت زاده ز خاک مطهرش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
مطهر
پاک کرده شده، پاکیزه، مقدس
تصویری از مطهر
تصویر مطهر
فرهنگ لغت هوشیار
مطهر((مُ طَ هَّ))
تطهیر شده، پاک شده، پاک، پاکیزه
تصویری از مطهر
تصویر مطهر
فرهنگ فارسی معین
مطهر((مُ طَ هِّ))
تطهیرکننده، پاک کننده
تصویری از مطهر
تصویر مطهر
فرهنگ فارسی معین
مطهر
پاک، پاکیزه، زکی، طاهر، منقح، تطهیرشده، پاک شده
متضاد: ناپاک
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطهره
تصویر مطهره
(دخترانه)
مؤنث مطهر، پاک و مقدس، منزه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مظهر
تصویر مظهر
(پسرانه)
نماد، نشانه، محل تجلی، تجلی گاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مطیر
تصویر مطیر
چادر دارای تصویر پرندگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مظهر
تصویر مظهر
محل ظهور، جای آشکار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزهر
تصویر مزهر
از آلات موسیقی، عود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطهره
تصویر مطهره
ابریق، آفتابه، ظرف آبی که با آن وضو بگیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطهره
تصویر مطهره
مؤنث واژۀ مطهّر، پاک شده، پاک و پاکیزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
استاد، زبردست، حاذق، کار آزموده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ طَهَْ هََ)
منسوب است به مطهر که از قراء ری در مازندران است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ رَ)
سبب طهارت، و منه الحدیث: السواک مطهره للفم مرضات للرب، یعنی مسواک سبب پاکی و نزاهت دهان و خشنودی خداوندجهان است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ رَ / مِ هََ رَ)
ظرفی که بدان طهارت کنند و آب دست دان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آبدستان. (دهار). آفتابه و ظرف آب که بدان وضو کنند. (غیاث). ابریق. آفتابه. کوزه که در آن آب کنند و در سفر با خود دارند و به ستور یا کجاوه و پالکی یا ارابه آویزند و عوام الناس متاره گویند. قمقمه. ابریق چرمین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
در قوصره همی به سفر خواست رفت جان
ز آن برگرفت سفرۀ درخورد و مطهره.
ناصرخسرو.
که بیاور مطهره اینجا به پیش
تا بشویم جمله را با دست خویش.
مولوی.
در طهارت زاهد عبدالحقی
از کلاه زردکش بین مطهره.
نظام قاری (دیوان چ استانبول ص 25).
و رجوع به متاره شود.
- امثال:
مطهره به گرو رفته است، به کسی اطلاق کنند که دارایی خود را از دست داده باشد.
، غسلخانه. ج، مطاهر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَهَْ هََ رَ)
پاک و پاکیزه. (از ناظم الاطباء). پاکیزه. (تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 104) : و لهم فیها ازواج مطهره و هم فیها خالدون. (قرآن 25/2). مرفوعه مطهره. (قرآن 14/80). رسول من اﷲ یتلوا صحفا مطهره. (قرآن 2/98).
- روضهمطهره، قبر پاک و پاکیزه و مقدس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَهَْ هََ)
پاکی. پاکیزگی:
ور جنبی ز میکده بر در کعبه بگذرد
کعبه ز لوث کعب او کی فتد از مطهری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مُ طَهَْ هََ)
مرتضی، فرزند مرحوم حاج شیخ محمد حسین فریمانی (1299 ه. ش. - 1358 ه. ش.). در مشهد متولد شد و مقدمات عربی را بدانجا فراگرفت، سپس به قم رفت و در آنجا فقه و فلسفه آموخت، سپس به تدریس پرداخت و مدرسی مشهور گردید. در سال 1331 به تهران آمد و در دانشکدۀ الهیات معلم و دانشیار، و سپس استاد و سرانجام مدیر گروه فلسفه و حکمت اسلامی گردید. شب چهارشنبه دوازدهم اردیبهشت ماه 1358 به تیر غم آفرینی به ابدیت رسید. مطهری. استادی فاضل و فلسفه دانی متبحر بود. از وی کتابها و مقاله ها و سخنرانی های فراوان به طبع رسیده است. او راست: مقدمه و تعلیقات بر اصول فلسفه و روش رئالیسم تألیف علامه محمد حسین طباطبائی. علل گرایش به مادیگری. خدمات متقابل اسلام و ایران. انسان و سرنوشت. و تعدادی کتاب و مقالات دیگر
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده یشداسی پاکی مطهر بودن طهارت: گر جنبی ز مغکده بر در کعبه بگذرد کعبه بلوث کعب او کی فتد از مطهری ک (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطهر
تصویر اطهر
پاکیزه تر، نیکوتر
فرهنگ لغت هوشیار
پاکایش، خود شویی، باز داشت خود از گناه پاک شدن سر و تن شستن، شست و شو
فرهنگ لغت هوشیار
پاکخانه چغل آبتابه این واژه را به نادرست آفتابه گویند آبدستان بشیز متاره این واژه در برهان آمده برابر با مطهره که گمان می رود دگر گشته همان واژه تازی باشد مطهره در فارسی مونث مطهر بنگرید به مطهر آفتابه ابریق: سه پایه ای دید و مطهره از و در آویخته مطهره برگرفت و ببالین سیاه گیل آمد و آب در گلوی سیاه گلی ریخت، ظرفی که بدان و ضو گیرند، جایی که در آن طهارت کنند و تن را بشویند، جمع مطاهر. مونث مطهر: بنات مکرمه و زوجات مطهره و سایر خدمه حرم بشرف پای بوس مشرف شدند، جمع مطهرات. مونث مطهر، جمع مطهرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطهره
تصویر مطهره
((مُ طَ هَّ رَ یا رِ))
ابریق، آفتابه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطهری
تصویر مطهری
((مُ طَ هَّ))
مطهر بودن، طهارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
کار آزموده، چیره دست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مظهر
تصویر مظهر
نمودگاه، نماد
فرهنگ واژه فارسی سره