جدول جو
جدول جو

معنی مطموم - جستجوی لغت در جدول جو

مطموم
(مَ)
رجل مطموم الشعر، مرد بسیارموی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مطموم الرأس، بریده موی سر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به طموم در همین لغت نامه شود، پر شده. با زمین یکسان شده: و ودیقۀتابستان محتدم بود و چاهها مطموم و راهها مطموس. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 294 و چ قدیم ص 182)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسموم
تصویر مسموم
مسموم
زهرآلود، دارای اثرات زیانبار و ناخوشایند مثلاً فضای مسموم سیاسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهموم
تصویر مهموم
مهموم
اندوهگین، دلتنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطموع
تصویر مطموع
مطموع
طمع شده، مورد آز و طمع، آزمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
مغموم
غم زده، غمناک، اندوهگین، اندوهناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذموم
تصویر مذموم
مذموم
زشت، ناپسند، مذمت کرده شده، نکوهیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماموم
تصویر ماموم
ماموم
کسی که در نماز به پیش نماز اقتدا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطعوم
تصویر مطعوم
مطعوم
چشیده شده، آنچه خورده شود، خوردنی، مایۀ آبله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطموس
تصویر مطموس
مطموس
ویژگی پایه ای که در آن فع از فاعلاتن مانده است، ناپدید شده، گم شده، دور شده، نابینا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضموم
تصویر مضموم
مضموم
جمع شده، گرد آورده شده، در نحو کلمه ای که حرکت ضمه داشته باشد، ضمه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشموم
تصویر مشموم
مشموم
بوییده شده، آنچه به قوۀ شامه احساس شود، آنچه با بوییدن درک شود، بوییدنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محموم
تصویر محموم
محموم
تب کرده، تب دار
فرهنگ فارسی عمید
مطعوم
مزه، مزه کرده چشیده شده چشیده شده، خورده شده، خوردنی خوراک: بهیچ و جه قصد هیچ جانوری نکنی و الا بمیوه افطار روانداری که اختیار مطعوم بر مطعوم نتیجه حرص جاهلان باشد و همه ناز و نعمت طلبیدن کار کاهلان بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشموم
تصویر مشموم
مشموم
بوییده شده
فرهنگ لغت هوشیار
ماموم
پسنماز آنکه پشت سر امام نماز گزارد پس نماز جمع مامومین مقابل امام پیش نماز: در جماعت و احکام آن و حکم امام و ماموم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محموم
تصویر محموم
محموم
تب کرده تبدار تب کرده تب دار: عبارتی چون هذیان محموم نا مفهوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذموم
تصویر مذموم
مذموم
سرزنش شده، مذمت کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسموم
تصویر مسموم
مسموم
کشته شده به زهر، زهر داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
مغموم
غمگین، اندوهگین، محزون، حزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضموم
تصویر مضموم
مضموم
ضمیمه شده و افزوده شده، پیوسته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهموم
تصویر مهموم
مهموم
محزون، دلتنگ، حزین، غمنده
فرهنگ لغت هوشیار
مطموس
تباهیده، نابود گم، ناپدید: در سرواد، دور شده محو شده تباه شده، ناپدید شده گم گشته، دور شده، طمس آنست که ازین فاع لاتن بعد از اسقاط هر دو سبب عین نیز ساقط شود فابماند فع بجای آن بنهی و فع چون از این فاع لاتن خیزد آن را مطموس خوانند یعنی ناپدید کرده از بهر آنکه بدین زحاف ازین جزو بیش از اثری نمی ماند
فرهنگ لغت هوشیار
مطموع
آز انگیز آرزو طمع شده مورد طمع و آرزو: مامول و مطموع از اهل افاده و استفاده آنکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مأموم
تصویر مأموم
مأموم
((مَ))
آنکه از امامی پیروی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محموم
تصویر محموم
محموم
((مَ))
تب کرده، تب دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذموم
تصویر مذموم
مذموم
((مَ))
نکوهیده، سرزنش شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشموم
تصویر مشموم
مشموم
((مَ))
بوییده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضموم
تصویر مضموم
مضموم
((مَ))
ملحق شده، ضمیمه شده، واژه ای که دارای ضمه باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطموع
تصویر مطموع
مطموع
((مَ))
طمع شده، مورد طمع و آرزو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطموس
تصویر مطموس
مطموس
((مَ))
محو شده، تباه شده، ناپدید شده، گم گشته، دور شده، در علم عروض طمس آن است که از این «فاع لاتن» بعد از اسقاط هر دو سبب عین نیز ساقط شود «فا» بماند، «فع» به جای آن به نهی و «فع» چون از این «فاع لاتن» خیزد آن را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسموم
تصویر مسموم
مسموم
((مَ))
زهرخورده، آلوده به زهر، سمّی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
مغموم
((مَ))
اندوهگین، غمگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهموم
تصویر مهموم
مهموم
((مَ))
اندوهگین، غمگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطعوم
تصویر مطعوم
مطعوم
((مَ))
چشیده شده، خورده شده، خوردنی، خوراک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذموم
تصویر مذموم
مذموم
نکوهیده، ناروا
فرهنگ واژه فارسی سره