جدول جو
جدول جو

معنی مطعن - جستجوی لغت در جدول جو

مطعن
آسیا نیزه، نیزه زننده نیزه زدن، زخم نیزه، آک (عیب) بسیار طعن زننده بدشمن، جمع مطاعن مطاعین
فرهنگ لغت هوشیار
مطعن
((مِ عَ))
بسیار نیزه زننده به دشمن
تصویری از مطعن
تصویر مطعن
فرهنگ فارسی معین
مطعن
نیزه زن
تصویری از مطعن
تصویر مطعن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطعنه
تصویر مطعنه
آسیا نیزه زدن، دشنام نا سزا نکوهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطعم
تصویر مطعم
جای غذا خوردن، خوراک، خوردنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطاعن
تصویر مطاعن
مطعن ها، نیزه زن ها، جمع واژۀ مطعن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطعون
تصویر مطعون
کسی که با نیزه مضروب شده، طعنه زده شده، مورد طعن و سرزنش قرارگرفته، سرزنش شده، طاعون زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطعون
تصویر مطعون
سرزنش شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطعم
تصویر مطعم
طعام، خوردن، آنچه که خورند
فرهنگ لغت هوشیار
بریانی در تابه، بریانی بریونی (فارسی اصفهانی) از خوراک ها بریان کرده در تابه، خوراکی است: طریقه تهیه بزغاله ای شیرخواره را گیرند و پس از ذبح پوست کنند و سپس کاملا بشویند ومفاصل آنرا قطع کنند. آنگاه در سر که بجوشانند و سپس در کناری گذارند تا آب آن کشیده شود. آنگاه در شیرج (روغن کنجد) تازه پزند و در آن گشنیز خشک و زیره و دارچین - که همه را کوبیده و نرم کرده باشند - داخل کنند و سپس از دیگ بر گیرند و درآب نمک مانده قرار دهند. آنگاه گشنیز و دارچین نرم کوبیده را بر آن پراکنند و برروی آن آب لیموی تازه ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطین
تصویر مطین
گل اندود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطاعن
تصویر مطاعن
جمع مطعن، نیزه زنندگان نیش زنندگان جمع مطعن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معطن
تصویر معطن
آغل: نزدیک آب خوابگاه شتر، آغل گوسفند نزدیک آب، جمع معاطن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معطن
تصویر معطن
((مَ طِ))
خوابگاه شتر، آغل گوسفند نزدیک آب، جمع معاطن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطعون
تصویر مطعون
((مَ))
با نیزه زده شده، زخمی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطعم
تصویر مطعم
((مَ عَ))
جای غذا خوردن، خوراک، طعام، جمع مطاعم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معن
تصویر معن
سهل و آسان در حاجت
فرهنگ فارسی عمید
کلانسال گردیدن، بد گویی کردن، نیزه زدن، گوشه زدن، سرزنش، پیغاره زدن پیغاره زنی که بد چرا کردی گر بد کردم به خویشتن کردم (بدایعی)، رنجاندن به سخن، به بیابان زدن به بیابان رفتن، وا خواهی (اعتراض به رای) نیزه زدن، عیب کسی را گفتن سرزنش کردن ملامت کردن، کنایه زدن کنایه گفتن، نیزه زنی، عیب جویی عیب گویی، سرزنش ملامت
فرهنگ لغت هوشیار
از واژگان دو پهلو اندک، بسیار، کوتاه، دراز، آسان، دور رفتن، بالیده شدن توانگر دراز طویل، کوتاه، اندک قلیل، بسیار، آسان سهل، توانگر ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعن
تصویر طعن
((طَ))
نیزه زدن، سرزنش کردن، کنایه زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معن
تصویر معن
((مَ))
دراز، طویل، کوتاه، اندک، قلیل، بسیار، آسان، سهل، توانگر، ثروتمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طعن
تصویر طعن
طعنه، نیزه زدن
طعن کردن: سرزنش کردن، عیب کردن، ملامت کردن
فرهنگ فارسی عمید