جدول جو
جدول جو

معنی مطعان - جستجوی لغت در جدول جو

مطعان
(مِ)
بسیار نیزه زننده بر دشمن یا عام است و طعن کننده. ج، مطاعین. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). نیزه دار. (دهار). نیزه زننده. ج، مطاعین. (مهذب الاسماء). نیزه زن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مذعان
تصویر مذعان
آنکه زود رام شود، مطیع، رام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطاعن
تصویر مطاعن
مطعن ها، نیزه زن ها، جمع واژۀ مطعن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطعون
تصویر مطعون
کسی که با نیزه مضروب شده، طعنه زده شده، مورد طعن و سرزنش قرارگرفته، سرزنش شده، طاعون زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطران
تصویر مطران
در آیین مسیحی، رئیس کاهنان، بزرگ ترسایان، پیشوای روحانی نصاری، بالاتر از اسقف
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
بنی طمعان، نام محلی به هفت فرسنگی موصل و هفت فرسنگی حدیثه، و حدیثه در سی وشش فرسنگی بغداد واقعست. (نزهه القلوب چ اروپا ص 173)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسیار خوراننده. بسیار طعام دهنده. مرد بسیارمهمانی و بسیارمهمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آن که طعام بسیار خورد. (مهذب الاسماء). آن که طعام بسیار دهد. (دهار). سفره دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
درخسته به نیزه و مجروح به نیزه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). سنان و نیزه زده شده. (آنندراج). جراحت نیزه یافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، عیب و خواری یا دهانیده شده. (غیاث) (آنندراج). مردود و مطرود و نامطبوع و فاسد و بیهوده و عیب دار و مورد سرزنش قرار گرفته: خردمند... چون بکوشد... باری حمیت... او مطعون نگردد. (کلیله و دمنه).
تیز تا با حیض بینی گیس بانو را سزاست
کز همه بابی بد است این بانوی مطعون کور.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 638).
بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل و ناسخ و منسوخ و صحیح و مطعون اخبار و آثار واقف. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 398).
- مطعون در مذهب یا حسب یا دین، که بروی طعن کنند به بدمذهبی یا بدگهری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
بزرگ و مهتر ترسایان و این عربی محض نیست. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). سرکردۀ نصاری و سرگروه و مهتر آنان و گویند مطران اکثر زنجیر بر اندام خود پیچیده دارد. (از غیاث) (از آنندراج). رئیس کهنه و آن مادون بطرک و مافوق اسقف است. ج، مطارین، مطارنه (دخیل). (از اقرب الموارد). منصبی از مناصب ترسایان در بلاد اسلام، اول بطریق است و پس از آن جاثلیق و پس مطران و پس اسقف و پس قسیس و پس شماس. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). عربی محض نیست. (از المعرب جوالیقی). فروتر از جاثلیق که حاکم ترسایان است در نصرانیت. (السامی). مرتبت دین مسیحیان و مقام او در خراسان به مرو از جانب جاثلیق بوده است. (مفاتیح) :
چو زنار قسیس شد سوخته
چلیپای مطران برافروخته.
فردوسی.
نشستنگه سوگواران بدی
بدو در سکوباو مطران بدی.
فردوسی.
سالار بار مطران مه مرد جاثلیق
قسیس باربرنه و ابلیس بدرقه.
سوزنی (یادداشت به خطمرحوم دهخدا).
دبیرستان کنم در هیکل روم
کنم آئین مطران را مطرا.
خاقانی.
ز آه ایشان گه الف چون سوزن عیسی شده
گاه همچون حلقۀ زنجیر مطران آمده.
خاقانی.
ماه نو را نیمۀ قندیل عیسی یافتند
دجله را پر حلقۀ زنجیر مطران دیده اند.
خاقانی.
پس پرده مطرانی آذرپرست
مجاور سر ریسمانی به دست.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(عُ دُوو)
سریع و سبک رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ)
روانی و گداختگی. (ناظم الاطباء). روانی. آبناکی. (یادداشت مؤلف).
- میعان داشتن، روان شدن. جاری گشتن
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ مطعن و مطعان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). و رجوع به مطعن و مطعان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عان ن)
رجل مشعان الرأس، مرد ژولیده موی سر. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه مذعان، شتر مادۀ رام. (منتهی الارب) ، منقاد. مطیع. (فرهنگ فارسی معین). مذعن. (متن اللغه) : و جماعتی را به ایناس چگونه منقاد و مذعان کرد. (جهانگشای جوینی). اوامر و نواهی او را به طوع و رغبت منقاد و مذعان شدند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ مرعه یا مرعه. (منتهی الارب). مرعان. (اقرب الموارد). رجوع به مرعه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جمع واژۀ مرعه یا مرعه. (اقرب الموارد). مرعان. (منتهی الارب). رجوع به مرعه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قطیع، و آن شاخی است که از آن تیر سازند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطیع شود، جمع واژۀ اقطع، به معنی مردان دست بریده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
یکدیگر را نیزه زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). با یکدیگر نیزه زدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). نیزه زدن. (مؤید الفضلا).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اطعان
تصویر اطعان
زخم زبان زدن گوشه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
جایباش جایگاه جایگاه جای باش منزل: قومی همه جا معان معنی دلشان همه جا معان معنی. (مقدمه لباب الالباب)
فرهنگ لغت هوشیار
آسیا نیزه، نیزه زننده نیزه زدن، زخم نیزه، آک (عیب) بسیار طعن زننده بدشمن، جمع مطاعن مطاعین
فرهنگ لغت هوشیار
پیغارنده (پیغار پیغار طعن طعنه)، نیزه دار، جمع طاعن، نیزه باران نیزه زدن نیزه زدن با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطعان
تصویر قطعان
جمع اقطع، بریده دستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذعان
تصویر مذعان
منقاد مطیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطعون
تصویر مطعون
سرزنش شده
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی اوستایی و پهلوی میترو پان مهر بان خاقانی دراین سروده: دبیرستان کنم در هیکل روم کنم آیین مطران را مطرا بر آن است که در نیایشگاه روم آیین مهر را زنده گرداند یا به آیین مهر زندگی دوباره بخشاید. یکی از درجات روحانیت کلیسای رومی: دبیرستان نهم (کنم) در هیکل روم کنم آیین مطران را مطرا. (خاقانی)، جمع مطارنه مطارین. توضیح دزی در ذیل قوامیس مطران را به آرشوک ترجمه کرده و برخی آنرا درجه ای بین بطریرک و آرشوک دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطاعن
تصویر مطاعن
جمع مطعن، نیزه زنندگان نیش زنندگان جمع مطعن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذعان
تصویر مذعان
((مِ))
منقاد، مطیع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطعون
تصویر مطعون
((مَ))
با نیزه زده شده، زخمی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطران
تصویر مطران
((مَ))
پیشوای روحانی ترسایان، جمع مطاربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طعان
تصویر طعان
((طَ))
نیزه زدن به یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معان
تصویر معان
((مَ))
جایگاه، جای باش، منزل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطعن
تصویر مطعن
((مِ عَ))
بسیار نیزه زننده به دشمن
فرهنگ فارسی معین
آرشوک، اسقف، خلیفه، کشیش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گداختگی، گداز، مذاب، روانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد