معنی مذعان - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با مذعان
مذعان
مذعان
ناقه مذعان، شتر مادۀ رام. (منتهی الارب) ، منقاد. مطیع. (فرهنگ فارسی معین). مذعن. (متن اللغه) : و جماعتی را به ایناس چگونه منقاد و مذعان کرد. (جهانگشای جوینی). اوامر و نواهی او را به طوع و رغبت منقاد و مذعان شدند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
اذعان
اذعان
گردن نهادن خستو شدن، پذیرفتن، فرمانبرداری، رام شدن فروتنی اقرار اعتراف اقرار کردن خستو شدن قبول کردن پذیرفتن شناختن گردن نهادن رام شدن فروتنی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
اذعان
اذعان
اقرار کردن، گردن نهادن، اقرار، اعتراف، فرمانبرداری، اطاعت
فرهنگ فارسی عمید
اذعان
اذعان
اقرار. اعتراف. اقرار کردن. (منتهی الارب). خستو شدن. قبول کردن. شناختن، اذکاء عین، دیدبان برگماشتن. (منتهی الارب). دیدوان فرستادن
لغت نامه دهخدا
مرعان
مرعان
جَمعِ واژۀ مُرَعه یا مُرْعه. (اقرب الموارد). مُرعان. (منتهی الارب). رجوع به مرعه شود
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.