- مطبق
- تو در تو شده، سرپوش دار، نوعی پارچه
معنی مطبق - جستجوی لغت در جدول جو
- مطبق
- مطبقه، تب شدیدی که یک روز به طور مداوم ادامه دارد
- مطبق
- اشکوبیده، نور دیده، پوشانیده، غژیده بر هم نشسته، سیاهچال غژنده از غژیدن، پوشاننده پوشنده غژیده، سر پوش دار کار بر، در بر گیر فرا گیر، فرو گیرنده بر روی هم نهاده (چنانکه طبق بالایی را بر روی طبق پایینی) طبقه طبقه، پوشانیده، درهم پیچیده. یا حروف مطبق. عبارتند از: ص ض ط ظ. تو در تو شده طبقه طبقه شده، دارای سرپوش، انگوری که روی داربست مو عمل نیامده باشد، نوعی پارچه. پوشاننده، اجماع کننده بر کاری، برهم نهنده. یا جنون مطبق. دیوانگیی که صاحب آن راغشی و بیخردی عارض شود. کسی که امور را بارای صایب خود حل و فصل کند مرد رسادر امر، در برگیرنده تمامت چیزی را شامل شونده، پوشنده فضا، فروگیرنده زمین (آب)
- مطبق ((مُ بَ))
- برهم نهاده، در هم پیچیده
- مطبق
- تو در تو، طبقه طبقه، سرپوش دار شده، نوعی پارچه
- مطبق ((مَ طَ بِّ))
- کسی که امور را با رأی صایب خود حل و فصل کند، شامل شونده، پوشنده فضا (ابر)، فرو گیرنده زمین (آب)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تب شدیدی که یک روز به طور مداوم ادامه دارد
مطبقه در فارسی تب خونی، رشک دامنه (حصبه) مونث مطبق. مونث مطبق. یاتب (حمی) مطبقه. تب دموی لازم است و بر دو نوع است: یکی آنکه از عفونت خون در عروق و خارج آنها پدید آید و دیگری بغیر عفونت خون را گرم کند و بغلیان آرد توضیح بعضی آن را حصبه دانسته اند. براون در ترجمه چهارمقاله نظامی (مقاله چهارم: طب) مطبقه را به اینفلماتوری فور ترجمه کرده و در حاشیه گوید: شاید بتوان آنرا به رمیتنت یا کانتینوس ترجمه کرد
سازگار، همساز، هم سو، برابر
یله، بی چون و چرا
آشپزخانه
برابر، همپوش
برابر شدن
آزاد و رها، بی قید
برابر، یکنواخت، یکسان
جای خوراک پختن، آشپزخانه
طوق دار، دارای طوق یا گردن بند
چکش، پتک، چوبی که با آن پشم یا پنبه بزنند
برهم نهاده، برروی هم نهاده شده، مطابق، برابر
آبک اندود سیماب اندود ژیوه مالیده زیبق اندوده جیوه مالیده: خواجه یک هفته اضطرابی داشت دوشش افتاد چرخ ازرق را. رفت و رنگ زمانه پیش آورد تا کشد خواجه مزبق را. زیبقی را برنگ شاید کشت که به حنا کشند زیبق را. (خاقانی)
مقابل مقید و مشروط، آزاد و رها، بی شرط و بی قید رها شده، طلاق داده شده
کوپین چکچ کوتینک کوبن چکش چکش، پتک، چوبی که بوسیله آن پنبه یا پشم را بزنند، جمع مطارق. پوشیده ملبس: ای باغ روی دوست بنسرین مغرقی و ز نوبهار باغ ارم برده رونقی... گه چون فلک بتاج مرصع متوجی گه چون چمن بقرطه رنگین مطرقی. (احمد بن محمد) توضیح باین معنی در عربی نیامده و ظاهرااین کلمه را از طریقه (نهالی دراز از پشم و جز آن بافته و گستردنی از موی و پشم بافته گرفته اند. نسخه بدل آن مقرطی آمده که با قوافی دیگر سازگار نیست
چاپخانه
جای پختن، آشپزخانه
دارای طوق دارنده گردن بند: نی طوطی و نه کبک و نه قمری و صلصلی لیکن بطوق و غبغب هر یک مطوقی. (احمد بن محمد)
موافق، یکسان و مثل و مانند و برابر
پسچاک بر هم نهاده برابر بر هم نهاده شونده بر روی هم نهاده، مطابق برابر
وعده گاه
((مُ لَ))
فرهنگ فارسی معین
تمام، همه، آزاد، رها، بی قید، مقابل مقید، در دستور ویژگی عنصر دستوری ای که قید و شرطی در تعریف آن نیست