حروف مطبق (علی بناء المفعول) صاد و ضاد و طاء و ظاء است. (منتهی الارب) (آنندراج). حروف مطبق حرفهایی هستندکه در تلفظ آنها زبان به قسمت زبرین دهان (سقف دهان) متصل و منطبق شود. این حروف عبارتند از: ’ص ض، ط. ظ. ’ (از معجم متن اللغه). و رجوع به مطبقه شود پوشیده شده از سرپوش، بر هم نهاده، برهم پیچیده شده، فراز آمده بر کاری، شایسته و لایق و سزاوار. (ناظم الاطباء)
حروف مطبق (علی بناء المفعول) صاد و ضاد و طاء و ظاء است. (منتهی الارب) (آنندراج). حروف مطبق حرفهایی هستندکه در تلفظ آنها زبان به قسمت زبرین دهان (سقف دهان) متصل و منطبق شود. این حروف عبارتند از: ’ص ض، ط. ظ. ’ (از معجم متن اللغه). و رجوع به مُطبِقَه شود پوشیده شده از سرپوش، بر هم نهاده، برهم پیچیده شده، فراز آمده بر کاری، شایسته و لایق و سزاوار. (ناظم الاطباء)
توبرتو کرده شده. (غیاث) (آنندراج). تو بر تو و پیچیده و درهم و مضاعف و دوتائی. (ناظم الاطباء). طبقه طبقه بر هم نهاده شده: و این قبر المسیح در (بیت المقدس) یکی پاره سنگ است منقور و منقوش مطبق. (مجمل التواریخ و القصص ص 485). که آسمان معلق و زمین مطبق رابیافرید. (مجمل التواریخ و القصص). در علم با زمین مطبق برابری وز قدر و جاه بر ز سپهر مشبکی. سوزنی. دود آن آتش مجسم اوست این که چرخ مطبقش دانند. خاقانی. سنگ در این خاک مطبق نشان خاک بر این آب معلق نشان. نظامی (مخزن الاسرار ص 136). - بافت پوششی مطبق، آن است که از چندین طبقه سلول هائی که پهلوی یکدیگر قرار دارند درست شده باشد. در این حال برحسب شکل سلول های طبقات مختلف اپی تلیوم مطبق سنگ فرشی و یا منشوری و یا استوانه ای متمایز میگردند. (از جانورشناسی عمومی ص 164). - حجاب المطبق بالامعاء، پوشش شکم پوست است و عضله هاست و دو حجاب است یکی اندرون است و مماس معده و روده هاست و آن را به تازی المطبق بالامعاء گویند و دیگری بیرون تر است و آن رابه لغت یونانی باریطون گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - طیلسان مطبق، طیلسان دوتو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به طیلسان دوتو شود. - عنبر مطبق، عنبرتر کوه بر کوه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، پهن شده. گسترده شده بر روی زمین. مقابل ساباط: دیگر کرمی که آن را مطبق گویند و به اصطلاح اهل قم آن را غیرساباط گویند مثل باغات و کروم قم آن را بپیمایند دو دانگ جهت سواقی. (تاریخ قم ص 107)، سرپوش دار. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، متزاید، متصل پیوسته و دایم، بارانی که بپوشد همه زمین را. (ناظم الاطباء)، نوعی از پارچه که از طرف خلخ آرند. (غیاث) (آنندراج). نوعی از پارچه. (ناظم الاطباء)
توبرتو کرده شده. (غیاث) (آنندراج). تو بر تو و پیچیده و درهم و مضاعف و دوتائی. (ناظم الاطباء). طبقه طبقه بر هم نهاده شده: و این قبر المسیح در (بیت المقدس) یکی پاره سنگ است منقور و منقوش مطبق. (مجمل التواریخ و القصص ص 485). که آسمان معلق و زمین مطبق رابیافرید. (مجمل التواریخ و القصص). در علم با زمین مطبق برابری وز قدر و جاه بر ز سپهر مشبکی. سوزنی. دود آن آتش مجسم اوست این که چرخ مطبقش دانند. خاقانی. سنگ در این خاک مطبق نشان خاک بر این آب معلق نشان. نظامی (مخزن الاسرار ص 136). - بافت پوششی مطبق، آن است که از چندین طبقه سلول هائی که پهلوی یکدیگر قرار دارند درست شده باشد. در این حال برحسب شکل سلول های طبقات مختلف اپی تلیوم مطبق سنگ فرشی و یا منشوری و یا استوانه ای متمایز میگردند. (از جانورشناسی عمومی ص 164). - حجاب المطبق بالامعاء، پوشش شکم پوست است و عضله هاست و دو حجاب است یکی اندرون است و مماس معده و روده هاست و آن را به تازی المطبق بالامعاء گویند و دیگری بیرون تر است و آن رابه لغت یونانی باریطون گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - طیلسان مطبق، طیلسان دوتو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به طیلسان دوتو شود. - عنبر مطبق، عنبرتر کوه بر کوه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، پهن شده. گسترده شده بر روی زمین. مقابل ساباط: دیگر کرمی که آن را مطبق گویند و به اصطلاح اهل قم آن را غیرساباط گویند مثل باغات و کروم قم آن را بپیمایند دو دانگ جهت سواقی. (تاریخ قم ص 107)، سرپوش دار. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، متزاید، متصل پیوسته و دایم، بارانی که بپوشد همه زمین را. (ناظم الاطباء)، نوعی از پارچه که از طرف خلخ آرند. (غیاث) (آنندراج). نوعی از پارچه. (ناظم الاطباء)
مرد رسا در امور. (منتهی الارب) (آنندراج). مردکارساز و رسای در امور. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) ، آن شمشیر که ازهم بیفکند. (مهذب الاسماء). شمشیر که وقت زدن بر پیوندگاه رسد، پیوسته و دایم، بارانی که فراگیرد همه زمین را. (ناظم الاطباء)
مرد رسا در امور. (منتهی الارب) (آنندراج). مردکارساز و رسای در امور. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) ، آن شمشیر که ازهم بیفکند. (مهذب الاسماء). شمشیر که وقت زدن بر پیوندگاه رسد، پیوسته و دایم، بارانی که فراگیرد همه زمین را. (ناظم الاطباء)
اشکوبیده، نور دیده، پوشانیده، غژیده بر هم نشسته، سیاهچال غژنده از غژیدن، پوشاننده پوشنده غژیده، سر پوش دار کار بر، در بر گیر فرا گیر، فرو گیرنده بر روی هم نهاده (چنانکه طبق بالایی را بر روی طبق پایینی) طبقه طبقه، پوشانیده، درهم پیچیده. یا حروف مطبق. عبارتند از: ص ض ط ظ. تو در تو شده طبقه طبقه شده، دارای سرپوش، انگوری که روی داربست مو عمل نیامده باشد، نوعی پارچه. پوشاننده، اجماع کننده بر کاری، برهم نهنده. یا جنون مطبق. دیوانگیی که صاحب آن راغشی و بیخردی عارض شود. کسی که امور را بارای صایب خود حل و فصل کند مرد رسادر امر، در برگیرنده تمامت چیزی را شامل شونده، پوشنده فضا، فروگیرنده زمین (آب)
اشکوبیده، نور دیده، پوشانیده، غژیده بر هم نشسته، سیاهچال غژنده از غژیدن، پوشاننده پوشنده غژیده، سر پوش دار کار بر، در بر گیر فرا گیر، فرو گیرنده بر روی هم نهاده (چنانکه طبق بالایی را بر روی طبق پایینی) طبقه طبقه، پوشانیده، درهم پیچیده. یا حروف مطبق. عبارتند از: ص ض ط ظ. تو در تو شده طبقه طبقه شده، دارای سرپوش، انگوری که روی داربست مو عمل نیامده باشد، نوعی پارچه. پوشاننده، اجماع کننده بر کاری، برهم نهنده. یا جنون مطبق. دیوانگیی که صاحب آن راغشی و بیخردی عارض شود. کسی که امور را بارای صایب خود حل و فصل کند مرد رسادر امر، در برگیرنده تمامت چیزی را شامل شونده، پوشنده فضا، فروگیرنده زمین (آب)
حمی مطبقه، تب درگیرندۀ تمام اندام و تب که شبانروز خنک نگردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تب دائم که شبانه روز قطع نگردد. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). تب که نبرد و دموی است و چشم و گوش و صورت سرخ باشد و با آن قلق و اضطراب بود. تب پیوسته و مدام مقابل نوبه. گویا امروز تیفوئید را به این نام میخوانند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، سنه مطبقه، سال شدید. (از اقرب الموارد) ، الحروف المطبقه، صاد و ضاد و طاء و ظاء. (اقرب الموارد) : حروف مطبقه چهار است و عبارتند از صاد و ضاد و طاء و ظاء. (از محیط المحیط). و رجوع به مطبق شود
حمی مطبقه، تب درگیرندۀ تمام اندام و تب که شبانروز خنک نگردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تب دائم که شبانه روز قطع نگردد. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). تب که نبرد و دموی است و چشم و گوش و صورت سرخ باشد و با آن قلق و اضطراب بود. تب پیوسته و مدام مقابل نوبه. گویا امروز تیفوئید را به این نام میخوانند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، سنه مطبقه، سال شدید. (از اقرب الموارد) ، الحروف المطبقه، صاد و ضاد و طاء و ظاء. (اقرب الموارد) : حروف مطبقه چهار است و عبارتند از صاد و ضاد و طاء و ظاء. (از محیط المحیط). و رجوع به مُطبَق شود
سحابه مطبقه، ابر که باران آن همه جا رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). ابری که همه آسمان بپوشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
سحابه مطبقه، ابر که باران آن همه جا رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). ابری که همه آسمان بپوشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مطبقه در فارسی تب خونی، رشک دامنه (حصبه) مونث مطبق. مونث مطبق. یاتب (حمی) مطبقه. تب دموی لازم است و بر دو نوع است: یکی آنکه از عفونت خون در عروق و خارج آنها پدید آید و دیگری بغیر عفونت خون را گرم کند و بغلیان آرد توضیح بعضی آن را حصبه دانسته اند. براون در ترجمه چهارمقاله نظامی (مقاله چهارم: طب) مطبقه را به اینفلماتوری فور ترجمه کرده و در حاشیه گوید: شاید بتوان آنرا به رمیتنت یا کانتینوس ترجمه کرد
مطبقه در فارسی تب خونی، رشک دامنه (حصبه) مونث مطبق. مونث مطبق. یاتب (حمی) مطبقه. تب دموی لازم است و بر دو نوع است: یکی آنکه از عفونت خون در عروق و خارج آنها پدید آید و دیگری بغیر عفونت خون را گرم کند و بغلیان آرد توضیح بعضی آن را حصبه دانسته اند. براون در ترجمه چهارمقاله نظامی (مقاله چهارم: طب) مطبقه را به اینفلماتوری فور ترجمه کرده و در حاشیه گوید: شاید بتوان آنرا به رمیتنت یا کانتینوس ترجمه کرد
کوپین چکچ کوتینک کوبن چکش چکش، پتک، چوبی که بوسیله آن پنبه یا پشم را بزنند، جمع مطارق. پوشیده ملبس: ای باغ روی دوست بنسرین مغرقی و ز نوبهار باغ ارم برده رونقی... گه چون فلک بتاج مرصع متوجی گه چون چمن بقرطه رنگین مطرقی. (احمد بن محمد) توضیح باین معنی در عربی نیامده و ظاهرااین کلمه را از طریقه (نهالی دراز از پشم و جز آن بافته و گستردنی از موی و پشم بافته گرفته اند. نسخه بدل آن مقرطی آمده که با قوافی دیگر سازگار نیست
کوپین چکچ کوتینک کوبن چکش چکش، پتک، چوبی که بوسیله آن پنبه یا پشم را بزنند، جمع مطارق. پوشیده ملبس: ای باغ روی دوست بنسرین مغرقی و ز نوبهار باغ ارم برده رونقی... گه چون فلک بتاج مرصع متوجی گه چون چمن بقرطه رنگین مطرقی. (احمد بن محمد) توضیح باین معنی در عربی نیامده و ظاهرااین کلمه را از طریقه (نهالی دراز از پشم و جز آن بافته و گستردنی از موی و پشم بافته گرفته اند. نسخه بدل آن مقرطی آمده که با قوافی دیگر سازگار نیست
آبک اندود سیماب اندود ژیوه مالیده زیبق اندوده جیوه مالیده: خواجه یک هفته اضطرابی داشت دوشش افتاد چرخ ازرق را. رفت و رنگ زمانه پیش آورد تا کشد خواجه مزبق را. زیبقی را برنگ شاید کشت که به حنا کشند زیبق را. (خاقانی)
آبک اندود سیماب اندود ژیوه مالیده زیبق اندوده جیوه مالیده: خواجه یک هفته اضطرابی داشت دوشش افتاد چرخ ازرق را. رفت و رنگ زمانه پیش آورد تا کشد خواجه مزبق را. زیبقی را برنگ شاید کشت که به حنا کشند زیبق را. (خاقانی)