جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مطبق

مطبق

مطبق
اشکوبیده، نور دیده، پوشانیده، غژیده بر هم نشسته، سیاهچال غژنده از غژیدن، پوشاننده پوشنده غژیده، سر پوش دار کار بر، در بر گیر فرا گیر، فرو گیرنده بر روی هم نهاده (چنانکه طبق بالایی را بر روی طبق پایینی) طبقه طبقه، پوشانیده، درهم پیچیده. یا حروف مطبق. عبارتند از: ص ض ط ظ. تو در تو شده طبقه طبقه شده، دارای سرپوش، انگوری که روی داربست مو عمل نیامده باشد، نوعی پارچه. پوشاننده، اجماع کننده بر کاری، برهم نهنده. یا جنون مطبق. دیوانگیی که صاحب آن راغشی و بیخردی عارض شود. کسی که امور را بارای صایب خود حل و فصل کند مرد رسادر امر، در برگیرنده تمامت چیزی را شامل شونده، پوشنده فضا، فروگیرنده زمین (آب)
فرهنگ لغت هوشیار

مطبق

مطبق
کسی که امور را با رأی صایب خود حل و فصل کند، شامل شونده، پوشنده فضا (ابر)، فرو گیرنده زمین (آب)
مطبق
فرهنگ فارسی معین

مطبق

مطبق
مرد رسا در امور. (منتهی الارب) (آنندراج). مردکارساز و رسای در امور. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) ، آن شمشیر که ازهم بیفکند. (مهذب الاسماء). شمشیر که وقت زدن بر پیوندگاه رسد، پیوسته و دایم، بارانی که فراگیرد همه زمین را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

مطبق

مطبق
توبرتو کرده شده. (غیاث) (آنندراج). تو بر تو و پیچیده و درهم و مضاعف و دوتائی. (ناظم الاطباء). طبقه طبقه بر هم نهاده شده:
و این قبر المسیح در (بیت المقدس) یکی پاره سنگ است منقور و منقوش مطبق. (مجمل التواریخ و القصص ص 485). که آسمان معلق و زمین مطبق رابیافرید. (مجمل التواریخ و القصص).
در علم با زمین مطبق برابری
وز قدر و جاه بر ز سپهر مشبکی.
سوزنی.
دود آن آتش مجسم اوست
این که چرخ مطبقش دانند.
خاقانی.
سنگ در این خاک مطبق نشان
خاک بر این آب معلق نشان.
نظامی (مخزن الاسرار ص 136).
- بافت پوششی مطبق، آن است که از چندین طبقه سلول هائی که پهلوی یکدیگر قرار دارند درست شده باشد. در این حال برحسب شکل سلول های طبقات مختلف اپی تلیوم مطبق سنگ فرشی و یا منشوری و یا استوانه ای متمایز میگردند. (از جانورشناسی عمومی ص 164).
- حجاب المطبق بالامعاء، پوشش شکم پوست است و عضله هاست و دو حجاب است یکی اندرون است و مماس معده و روده هاست و آن را به تازی المطبق بالامعاء گویند و دیگری بیرون تر است و آن رابه لغت یونانی باریطون گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- طیلسان مطبق، طیلسان دوتو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به طیلسان دوتو شود.
- عنبر مطبق، عنبرتر کوه بر کوه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، پهن شده. گسترده شده بر روی زمین. مقابل ساباط: دیگر کرمی که آن را مطبق گویند و به اصطلاح اهل قم آن را غیرساباط گویند مثل باغات و کروم قم آن را بپیمایند دو دانگ جهت سواقی. (تاریخ قم ص 107)، سرپوش دار. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، متزاید، متصل پیوسته و دایم، بارانی که بپوشد همه زمین را. (ناظم الاطباء)، نوعی از پارچه که از طرف خلخ آرند. (غیاث) (آنندراج). نوعی از پارچه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

مطبق

مطبق
حروف مطبق (علی بناء المفعول) صاد و ضاد و طاء و ظاء است. (منتهی الارب) (آنندراج). حروف مطبق حرفهایی هستندکه در تلفظ آنها زبان به قسمت زبرین دهان (سقف دهان) متصل و منطبق شود. این حروف عبارتند از: ’ص ض، ط. ظ. ’ (از معجم متن اللغه). و رجوع به مُطبِقَه شود
پوشیده شده از سرپوش، بر هم نهاده، برهم پیچیده شده، فراز آمده بر کاری، شایسته و لایق و سزاوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا