جدول جو
جدول جو

معنی مطاخ - جستجوی لغت در جدول جو

مطاخ
(مَطْ طا)
گول. (منتهی الارب) (آنندراج). گول و احمق. (ناظم الاطباء). احمق. (اقرب الموارد) ، بزرگ منش و متکبر. خودپرست. (منتهی الارب). (آنندراج) (ناظم الاطباء). متکبر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطار
تصویر مطار
پرواز، جای پرواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطبخ
تصویر مطبخ
جای خوراک پختن، آشپزخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطاف
تصویر مطاف
جای طواف کردن، محل گردش و دور زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطاع
تصویر مطاع
کسی که مردم از او فرمان برداری و اطاعت کنند، اطاعت شده، فرمان برده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطابخ
تصویر مطابخ
مطبخ ها، جاهای خوراک پختن، آشپزخانه ها، جمع واژۀ مطبخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطال
تصویر مطال
درنگ کردن در کاری، تاخیر کردن، درنگ کردن در ادای حق کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطال
تصویر مطال
طولانی، دراز
فرهنگ فارسی عمید
(مُصْ صا)
گیاهی است که پوست وی مانند پیاز باشد. (منتهی الارب). یک نوع گیاهی که پوست وی مانند پیاز باشد. (ناظم الاطباء). دلیزاد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دلیزاد شود
لغت نامه دهخدا
(طمْ ما)
نام قبیله ای است. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مرخاء. (اقرب الموارد). رجوع به مرخاء شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
و هو رغوه تصاعد من الدبس. رجوع به معالم القربه فی احکام الحسبه ص 115 شود
لغت نامه دهخدا
(طِ)
اسم فاعل از مطخ. (اقرب الموارد) ، اسب نرم تک سست دو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَلْ لا)
غلام ملاخ، غلام بسیار گریزنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام جزیره ای است از جزایر زیر باد که به ملاخه مشهور است. سعدی گوید:
ز تاج ملک زاده ای در ملاخ
مگر لعلی افتاده در سنگلاخ.
و در اکثر نسخ بوستان، مناخ به جای لام نون دیده شده و به معنی جای خوابانیدن شتر لیکن معنی اول مناسبتر است. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). نام جزیره ای است از جزایرزیرباد و اکنون به ملاخه اشتهار دارد. (برهان). نام شبه جزیره ای از هندوچین واقع در جنوب قارۀ آسیا در مابین دریای چین و دریای هند که به واسطۀ تنگۀ کرا متصل به خشکی می گردد و متقدمین آن را شبه جزیره طلا می نامیدند و اکنون علمای جغرافیایی فرنگ آن را مالاکا می نامند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مالاکا شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام دوایی است مانند اشنان. (برهان). دارویی مانند اشنان. (ناظم الاطباء). نوعی از حمض است شبیه به قلام و آن را شاخه ها باشد بی برگی. لیکن قلام سبز و ملاخ سرخ باشد و آن را با شیر خورند و اهل بصره به زبان پارسی آن را کشلج نامند. (ابن البیطار از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ملاّ خ عربی است و به گیاهان شورمزه بسیار مختلف از جمله به ’پرپهن’ دریایی اطلاق می شود. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(مَطْ طا)
مطول. (منتهی الارب). دیردارندۀ وام و دین و دیرکننده در وعده ادائی. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مطل و مطال و مطول شود، خود آهن ساز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سازندۀ خود آهن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَفْوْ)
با کسی معطل کردن. (زوزنی). درنگ و معطل کردن در ادای وام و حق کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ماطله مماطله و مطالا، درنگی کرد او را و درنگی کرد در ادای وام و حق او. (ناظم الاطباء). درنگ کردن در دادن چیزی به کسی:
معزول شد دو چیز جهان از دو چیز تو
از علم تو جهالت و از جود تو مطال.
ناصرخسرو.
مکتوبات او را به مطال و وعده مطال جواب می نبشتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 270). و چون مدتی از موعد بگذشت و در وصول، تراخی تمام افتاد و دفع و مطال متجاوز حد اعتدال گشت. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نعت مفعولی از اطاله. طول داده شده. اطاله یافته. طولانی: مکتوبات او را به مطال و وعده مطال جواب می نبشتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 270)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جای طواف کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جای طواف کردن و جای گرداگرد گشتن و طواف کردن. (آنندراج). جای گرداگرد گشتن و طواف کردن. (غیاث). طواف گاه. (دهار) (مهذب الاسماء) : سر کوی ما مطاف او است و گرد در و دیوار ما کعبۀ طواف او. (سندبادنامه ص 195). و از هر جانب مرزبانان و سرداران ولایات احترام حریم ابهت و جلالت که مطاف ملوک عصر وملاذ سلاطین اطراف بود... (ظفرنامۀ یزدی ج 2 ص 366)
لغت نامه دهخدا
جمع مطبخ، خوالیگاهان پختگاهان جمع مطبع و مطبعه چاپخانه ها بر زمانی که در آن
فرهنگ لغت هوشیار
خوابگاه آسود گاه خوابجای شتر محل زانو زدن شتر جای خوابیدن شتر، محل اقامت
فرهنگ لغت هوشیار
پرواز، فرودگاه، چاه فراخدهان پریدن، پرش پرواز: تا اگر مرغ روحم قصد مطار سدره کند قفص کالبدهم در دولت خانه مرو بماند، محل پریدن، توضیح امروزه در عربی بمعنی فرودگاه هواپیمااستعمال شود: مطار بغداد، چاه فراخ دهانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطاع
تصویر مطاع
اطاعت و فرمانبرداری کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطاف
تصویر مطاف
جای طواف کردن، جای گرداگرد گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بد پرداخت دیر پرداز دیر کرد، درنگ دیر دارنده و ام یا دین را دیر کننده در پرداخت قرض. درنگ کردن در امری تاخیر کردن، درنگ کردن در ادای و ام و حق کسی: معزول شد دو چیز جهان از دو چیز تو از علم تو جهالت و از جود تو مطال. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطبخ
تصویر مطبخ
جای پختن، آشپزخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناخ
تصویر مناخ
((مُ))
محل اقامت، محل زانو زدن شتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطار
تصویر مطار
((مَ))
پریدن، پرش، پرواز، محل پریدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطاع
تصویر مطاع
((مُ))
اطاعت شده، در خور اطاعت، کسی که از او فرمان برداری و اطاعت کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطال
تصویر مطال
((مِ))
درنگ کردن در امری، تأخیر کردن، درنگ کردن در ادای وام و حق کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطال
تصویر مطال
((مَ طّ))
دیرکننده در پرداخت وام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطبخ
تصویر مطبخ
((مَ بَ))
آشپزخانه، جمع مطابخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطاف
تصویر مطاف
((مَ))
جای طواف کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطبخ
تصویر مطبخ
آشپزخانه
فرهنگ واژه فارسی سره